هوسوک بی اختیار اشکی که از گوشه چشم روی گونه اش لغزید رو پاک کرد و پماد رو بیشتر روی دستاش پخش کرد:
نامجون عصبی دست آزادش رو تو موهاش کشید:
_الان واسه چه چیز کوفتی گریه میکنی؟مواد پماد رو روی دست پسر فشار داد که دادش رو در آوورد و هوسوک بلند غرید
_واسه توی کوفتی
جونگکوک تکیه اشو از دیوار اتاقش گرفت متعجب از اتفاق افتاد و رفتار عجیب هیونگاش زمزمه
_شما دوتا چتونه؟
ولی جواب هردو سکوت بود و بس
همون لحظه صدای کانگ می از اتاق اومد
_پسرا شام
جونگکوک هم متقابلا صداش بلند کرد
_میاییم الان!
نفس عمیقی کشید و رو به هوسوک گفت
_هیونگ چسب زخم رو بزن رو دستش و بیایید بیرونو به سمت در اتاق رفت ولی تا خواست بیرون بره تهیوونگ زودتر درو باز کرد داخل شد
_هیوونگ کجایید شما...
و با دیدن وضعیت نامجون سریع نگران به سمت برادرش رفت و روی زانوهاش نشست
_چیشده دستت چیه؟
هوسوک سرش پایین انداخت و نامجون اروم گفت
_الان نه تهیوونگ، بعدا توضیح میدمجونگکوک با ملایمت بازوی تهیوونگ گرفت و بلندش کرد و آروم زمزمه کرد:
_زانوهات...
و بلند تر ادامه داد
_پاشو بریم هیونگا میان الان
تهیوونگ که جو رو سنگین دید با اخرین نگاه که به دستان نامجون انداخت همراه با جانگکوک از در اتاق
بیرون رفت و هوسوک و نامجون رو تنها گذاشتپسر چسب زخم رو روی محل زخم فیکس کرد
زمزمه آروم نامجون هوسوک رو شوکه کرد
_من الان میخوام ببوسمت ،کی میتونه جلوم بگیره؟و وقتی سرش ناگهان بالا اومد
مرد با عطش شروع به بوسیدنش کرد********
سر میز شام تهیوونگ با نگرانی نگاهی به نامجون و هوسوک انداخت که ساکت و آروم گوشه ای از میز نشسته بودند ،اون به شدت دوست داشت با برادرش راجب هوسوک و اتفاقات پیش امده صحبت کنه چندین بار هم قصدش رو داشت ولی خب هردفعه پشیمون شده بود و سکوت اختیار کرده بود
کلافه از افکار توی مغزش پوفی کشید و سرش پایین انداخت که با قرار تیکه گوشتی همراه با چربی در کاسه برنجش سرش رو بالا اوورد و وقتی لب خونی "بخور " جونگکوک رو دید لبخندی بی اختیار زد و سعی کرد لقمه ای غذا رو توی چاپستیک بگیرهدر طرف دیگر تهیوونگ ،جیمین، تا جایی که امکان داشت با با فاصله زیاد از یونگی نشسته بود و سعی میکرد نه به یونگی نگاهی کنه و نه به پسر اخموش
هراز گاهی صدای صحبت نامجون و یونگی جونگکوک سکوت جمع رو میشکوند و وقتی غذا صرف شد و به اتمام رسید کانگ می گلوش صاف کرد و روبه جمع گفت:
_من از همتون ممنونم که همیشه با یونگی هستید و هواشو دارید، و موقع هایی که نبودم شما ها پیشش بودید
نامجون گفت:
_کانگ می شی یونگی هیونگ رفیق قدیمی من و هیونگ همه است و واسه هممون تو الویته
و بقیه افراد جمع هم تائیدش کردند
کانگ می لبخند سپاس گزاری دیگه ای زد و دوباره از همه تشکر کلی کرد
و رو به یونگی ادامه داد
_امروز چا این زنگ زد و گفت دست تنها سخته واسش تو هم که خیلی حالت بهتره و کارهای شخصیتو میتونی بکنی واسه همین تصمیم گرفتم فردا بلیط بگیرم و برم
یونگی قدر شناسانه گفت:
_هرطور که برات راحته اینجا خونه خودت فرقی نداره
صدای غر غر جونگکوک ازونور بلند شد
_اینسری اصلا خونه من نیومدی

YOU ARE READING
my Universe (Completed)
Fanfictionخلاصه: جونگکوک چهارساله که روی هیونگش کراش داره و یه اتفاق یه بوسه همه چی رو عوض میکنه عشق اون فرد خجالتی رو جسور میکنه و اون جسور رو خجالتی... کاپل اصلی:کوکوی کاپل فرعی:یونمین ژانر:درام/رومنس/اسمات