تقریبا 12 ساعت از بحثش با جونگکوک گذشته بود و تهیوونگ چند ساعت قبل زنگ زده بود به جیمین و ازش خواسته بود بیاد پیشش و به محض رسیدنش ماجرا رو با ناراحتی براش توضیح داده بود و حالا بعد از کلی صحب کردن دو نفر کنار هم روی مبل نشسته بودند
جیمین نفس عمیقی کشید سعی کرد با آرامش صحبت کنه
_آخه با حرف نزدن وقهر کردن که چیزی درست نمیشهبا چشمان پف کرده و سر درد که ناشی گریه و کم خوابی های دیشب بود حرصی گفت:
_ اعصابم از دستش خرده ، اشتباه کرده تازه پررو هم هست وسط خیابون سرم داد میزنه اصلا فکر کرده کیه که با من اینجور حرف میزنه
_خیلی خب یکم آروم باش،
تهیوونگ خواست چیزی بگه که گوشی اش برای بار چندم در روز زنگ خورد،جیمین مطمئن بود مخاطب پشت گوشی جونگکوکه. بعد از قطع شدن تماس با کج کردن گردنش صفحه گوشی تهیوونگ که روی میز بود رو دید زد، 23تماس بدون پاسخ از طرف جونگکوک!
جیمین سوتی کشید:
_اوووو پسر نمیخوای جوابشو بدی؟!بالاخره که چی ؟اما تهیوونگ بدون جواب دادن دست هایش رو دور زانو هایش حلقه کرد و پیشانی بلندش رو بهش تکیه داد سرش درحال انفجار بود
برای لحظاتی بین دو پسر سکوت شد که این سکوت با زنگ خوردن گوشی جیمین از بین رفت
تهیوونگ ناخواسته و یکهو سرشو بلند کرد
_کیه؟
جیمین گوشی از جیبش خارج کرد با دیدن شماره جونگکوک به آرامی لب زد:
_جونگکوک!
تهیوونگ با چشمان متعجب و هل زده گفت
_جواب نده..
اما جیمین بدون اهمیت دادن به حرف پسر چشم غره ای بهش رفت و گوشی رو جواب داد و بلافاصله روی اسپیکر گذاشت
صدای تند و تیز جونگکوک پخش شد:
_الو جیمین
تهیوونگ با شنیدن صدای پسر بغض کرد و لب هایش رو رو هم فشرد
جیمین اخمی نامحسوسی کرد:
_هی سلام چخبر؟
_میدونم کنارشی گوشی بده بهش همین الان!تهیوونگ تند تند سرش رو به چپ و راست تکون داد
جیمین نفس عمیقی کشید و لب زد:
_نمیخواد صحبت کنه
ولوم صدای پسر پشت گوشی ترکید:
_غلط میکنه،بهش بگو رو اعصاب من راه نره،برداشته به نگهبان لابی گفته منو راه نده تو ساختمون؟جیمین با چشمان درشت شده رو به تهیوونگ لب زد گفت:
_اره؟!!
و وقتی سکوت پسر رو دید فهمید جونگکوک راست میگهصدای نفس های عصبی پسر از پشت گوشی به گوش میرسید و باعث شد تهیوونگ بیشتر تو خودش جمع بشه
_ میدونم صدام میشنوی!!جیمین چشمانش عین توپ شد و تهیوونگ هل شده از حالت قوز کرده دراومد
_ ببین تهیوونگ من نه از نگهبان میترسم نه ازینکه هیونگت یا هیونگم یا اصلا هر کس دیگه ای رابطه امون رو بفهمه پس اگه همین الان یه دونه مشت نمیکارم زیر چشم نگهبان و با آبرو ریزی نمیام بالا فقط و فقط واسه اینه که توی لعنتی واسم مهمی
YOU ARE READING
my Universe (Completed)
Fanfictionخلاصه: جونگکوک چهارساله که روی هیونگش کراش داره و یه اتفاق یه بوسه همه چی رو عوض میکنه عشق اون فرد خجالتی رو جسور میکنه و اون جسور رو خجالتی... کاپل اصلی:کوکوی کاپل فرعی:یونمین ژانر:درام/رومنس/اسمات