last part 24

2.9K 326 91
                                        

جیمین آروم داخل چادر شد و کنار دست تهیوونگ رنگ پریده نشست و انواع آبمیوه و کلوچه و شکلات رو جلوش گذاشت

_فعلا همینا رو از کوله پسرا پیدا کردم، تا جایی که امکانش هست همه اشون بخور که قند خونت بالا بیاد شبیه روح شدی!

تهیوونگ به سختی لبای خشک اش رو بهم فشرد و با سردرد وحشتناک پرسید

_نامجون و جونگکوک کجان

_جفتشون بیرونن نگران نباش

_جونگکوک لبش خونریزی داشت!

دستی روی شانه پسر گذاشت
_خیالت راحت یونگ بیرون داره صورتش پانسمان میکنه

تهیوونگ کمی فقط کمی خیالش راحت شد و سر دردناکش روی زانو هاش گذاشت

جیمین یکی از آبمیوه ها رو باز کرد دستشو پشت کمر پسر گذاشت و با بلند شدن سر تهیوونگ به آبمیوه اشاره کرد:
_بخور دوباره ضعف نکنی،درست میشه همه چی

تهیوونگ بدون مکث آبمیوه رو از دستش گرفت و خورد و بعد از نوشیدنش،هرچند کم اما حس کرد انگار جون دوباره بهش داده شده

بیرون چادر یونگی رو به روی جونگکوک نشسته بود از جعبه کمک های اولیه که همراهشون بود پماد رو برداشت و گوشه لب پسر پخشش کرد

جونگکوک نامجون و هوسوک رو دید که از چادر بیرون زدن به سمت جنگل رفتن

یونگی سر جونگکوک رو سمت خودش برگردوند مشغول ادامه درمانش شد

جونگکوک بعد از سکوت کوتاهی گفت:
_میخوام با نامجون هیونگ حرف بزنم

یونگی تشر زد:
_لازم نکرده

_ولی هیونگ..

یونگی با انگشت اشاره اش پیشانی پسر رو به عقب هل داد و بدون توجه به در اووردن صدای آخ جونگکوک گفت

_پسره چموش بفهم الان وقتش نیست زمانی که برگشتیم سئول یه بعد چند وقت که نامجون آروم شد میری باهاش صحبت میکنی

جونگکوک نفس عمیقی کشید و سری تکون داد

_ولی تااونموقع تهیوونگ نمیبینی تا نامجون رو عصبی تر از این نکنی

جونگکوک به ضرب سرش رو بالا گرفت:

_هیوووونگ!

_مرض گفتم نمیبینش نه که کلا باهاش قطع ارتباط کنی

_همونم خیلی من نمیتونم تهیوونگ نبینم

_پاشو جلو چشمم نباش تا تمام حرصم سرت خالی نکردم

و به تو جه به پسر و با حرص به بطری آب کنار پاش چنگ زد و از جونگکوک دور شد تا دستاشو بشوره و در اون حال صداش به گوش میرسید که غر میزد

_عه عه پسره بیشعور چندماهه موضوع به این مهمی بهم نگفته،بزار برسیم سئول حالشو جا میرم واسه من آدم شده پنهون کاری میکنه

my Universe (Completed)Where stories live. Discover now