12

2.3K 349 53
                                    

آفتاب از پنجره ی قدی اتاق تهیوونگ نفوذ کرد و باعث شد پشت پلک های پسر بلرزه و توی جاش تکون ریزی بخوره با حس سیر بودن از خواب تکون دیگه ای خورد در نتیجه با عمیق نشدن خوابش همراه با چشمان نیمه باز خمیازه کشان بلند شد که درد وحشتناکی رو توی سرش حس کرد به هر سختی بود ایستاد و ساعت گوشی اش رو چک کرد، متعجب و هل زده بدون توجه به سردرد و معده خالی اش به سمت کمد لباس هاش رفت که یکهو مغزش رفرش شد یادش اومد اون درحال حاضر پروژه ای نداره و خوشحال دست هاش رو بلند کرد و خمیازه بلندی کشید و وقتی معده اش
بنای سرو راه انداخت تصمیم گرفت سمت اشپز خونه بره کاغذ کوچیک روی یخچال نظرش رو جلب کرد

"فرصت نشد ببینمت،برات سوپ خماری گذاشتم خیلی عجله ای درستش کردم پس راجب طعمش نظری ندارم،ولی حتما بخورش داروی خماری هم توی یخچال هست، این روزا سرم خیلی شلوغه مواظب خود باش و کمتر مست کن پابو(احمق)"

تهیوونگ به استیکر عصبانی اخر نوشته خنده ای کرد
_گود برو ( good bro)
سمت سوپ روی گاز رفت هنوز دماش گرم بود پس برای خودش کشید و با لذت و سر وصدا شروع به خوردن کرد
در همین حین صدای پیام گوشی اش بلند شد صفحه گوشیش باز کرد که با پیام از جونگکوک مواجه شد:
"منو و کافه از الان تا اخر هفته منتظرتیم"

چشمان تهیوونگ از شدت هجوم خاطراتی که یکهو به ذهنش هجوم اوورد درشت شد
ناباورانه پلکی زد
و انگار که کسی داشت از ته چاه توی ذهنش باهاش حرف میزد به یکباره تمام دیشب براش مرور شد
با هل از جا بلند شد صندلی از پشت با شدت به روی زمین افتاد
تهیوونگ ناباورانه لب زد:
_م..من..بو..بوسیدمش؟؟؟!!!

********

رو مبل نشسته بود و پاهاشو بغل کرده بود،خودشم‌نمیدونست که چه مرگشه بغض داره وگریه اش گرفته
ترسیده بود؟ شاید
ولی.. ولی اینکه ازون بوسه بدش نیومده بود ترسناکتر بود
بعد از نیم ساعت از جواب ندادن به پیام جونگکوک برای تهیوونگ پشت سر هم پیام میومد دوباره پیام های جونگکوک رو چک کرد
"تهیوونگ بیداری؟ جواب بده"
"حدس میزدم این رفتارتو"
"تهیوونگ جواب بده یالا"
"منو دیوونه نکن،یه جور برخورد نکن انگار چیزی نشده"
"هرچند جواب ندادن نشونه همون اتفاقی که دیشب افتاده"
"داری بد کاری میکنی"
و بعد از اون تماس های از دست رفته ای بود که روی گوشی تهیونگ افتاده بود
چند دقیقه از درگیری تهیوونگ با گوشی اش نگذشته بود که
بالاخره وقتی زنگ خونه به صدا در اومد تکونی خورد و با فهمیدن اینکه چه کسی پشت دره به سمت ورودی خونه پرواز کرد و در رو باز کرد جیمین حتی اجازه نداده تهیوونگ سلام کنه
_تهیوونگ چیشده؟؟؟ اون لحنت پشت گوشی چی بود ؟؟خوبی تو؟

تهیوونگ با بغض اولین قطره اشکش چکید
_من مع..ذرت میخو..ام..که مز..احمتت..شد..م

وجیمین تازه فرصت کرد صورت تهیوونگ رو تحلیل کنه،چشمانش پف کرده بود و بینی اش قرمز بود
_خدای من تهیوونگ چیشده؟باشه عزیزم باشه بیا بیا بشین باهم حرف میزنیم
و دست تهیوونگ رو گرفت اونو سمت مبل کشوند

my Universe (Completed)Where stories live. Discover now