18

2.1K 299 60
                                    

کلافه فریادی کشید تا صداش به فرد داخل آشپزخونه برسه:
_کل یه هفته رو فقط کار کردی بسه دیگه یکم استراحت کن
اما زن داخل آشپز بیخیال شروع به چشیدن غذای درحال پختش کرد

جونگکوک نگاهی به ساعت دور مچش انداخت:
_دیر نکردن؟
_نه! میان
جونگکوک نگاهی به یونگی که به تاج تخت وسط هال تکیه داد بود انداخت:
_استرس نداری؟

پسر نفس عمیقی کشید:
_چرا ولی میدونم که جیمین هم وضعیتش عین منه
پس سعی میکنم کنترل کنم آشوب درونمو
_واو جنتلمن

همون لحظه کانگ می درحالی که لباسش رو میتکوند به جمعشون اضافه شد و بعد از چندین ساعت فعالیت بالاخره رو مبل نشست
_شام تقریبا آمادست،آیگووو خونه ای که توش زن نباشه همینه دیگه کهنه و زوار در رفته میشه

جونگکوک با خنده نگاهی به خونه لوکس هیونگش انداخت و نزدیک یونگی آروم زمرمه کرد:
_کازو از نقشه های همیشگی اوما خبر داره؟
و چنگالی به تیکه سیب زد

یونگی غرید:
_سیبتو بخور
و رو به کانگ می بلندتر ادامه داد
_شروع نکن باز اوما من همینطور راحتم

_آره واسه همینه سونگوون یک هفته است من اومدم خودش چپونده تو اتاق و بیرون نمیاد

یونگی دلش میخواست سرش رو به تاج تختی که تکیه داده بکوبه درگیری هاش با سونگوون ندیدن یک هفته ای جیمین و گیر های همیشگی مادرش همه و همه دست به دست هم داده بود تا مرد کلافه تر از هر زمانی باشه خواست حرفی بزنه که صدای زنگ اومد

_دوستات رسیدن

و از جا بلند شد تا برای آخرین بار غذا رو چک کنه

یونگی از تخت پایین و آویز دستش رو تنظیم کرد
جونگکوک با شیطنت زمزمه کرد:
_دلت براش تنگ شده؟
یونگی چشامش تو حدقه چرخوند "خوشمزه"زیر لب گفت
وقتی یونگی نگاهش بین دوستاش به پسر ریز نقشش افتاد حس کرد بیشتر از هر موقعی دلتنگشه
جیمین طبق عادتش موقع استرس لبخند های عصبی میزد و سبد میوه رو توی دستاش میفشرد
نامجون و هوسوک تعظیم کوتاهی سمت کانگ می که داشت از آشپزخونه میومد کردند و تهیوونگ هم به تقلید از هیونگاش تعظیمی کرد و چشم غره ای سمت
چشمکی که جونگکوک بهش زد رفت

زن لبخندی که بی شباهت به پسر ارشدش نبود رو به چهره آوورد و سبد میوه ای که سمتش دراز شده بود رو گرفت
_اوموو دستت درد نکنه عزیزم تو باید جیمینی باشی که یونگی برام ازش گفته

جیمین با استرس مشهودی لب زد:
_عاممم بله خوشبختم از دیدنتون کانگ می شی
زن سری تکون داد و همه رو به سمت داخل خونه راهنمایی کرد خودش سبد میوه رو به آشپزخونه برد
جیمین آروم روی مبلی که کنار تخت یونگی بود جا گرفت
_خوبی؟ بهتری؟ هنوز درد میکنه؟
یونگی به سوالای پشت هم جیمین لبخندی زد
_خوبم کتفم هم دردش خیلی بهتره
جیهوپ سری برای یونگی تکون داد
_پسر به جیمین بیشتر از تو سخت گذشته باور کن شبیه مجنونا شده بود این چند روز هروقت که میدیدمش
_یااااا هیوونگ
و انگار تازه یاد مادر یونگی افتاده باشه با شونه های پایین افتاده زمزمه کرد
_هیششش آروم تر
پسرا بخاطر واکنش کیوت جیمین خندیدن
نامجون نگاهی به یونگی انداخت و دست به سینه شد
_نبودت به شدت توی کمپانی حس میشه

my Universe (Completed)Where stories live. Discover now