Part 6

893 141 93
                                    

تهیونگ به جین نزدیک شد:
-بریم بیرون حرف بزنیم.
+من با تو حرفی ندارم.
خواست از بار خارج بشه که تهیونگ دستش رو گرفت و به سمت دیگه ای کشید.
جین روی بدنش تسلطی نداشت و قدرتی نداشت که مانع تهیونگ بشه.
تهیونگ دری رو باز کرد و وارد محوطه ای حیاط مانند شد.
جین رو روی صندلی نشوند و مقابلش ایستاد و نگاهش کرد.
جین به حدی مست شده بود که حتی نمیتونست وزن سرشو تحمل کنه و سرش هی میفتاد!
تهیونگ به آرومی شروع به صحبت کرد:
-چرا انقدر زیاده روی کردی؟
جین سرشو بالا آورد و به تهیونگ نگاه کرد.
یکهو زد زیر خنده!
با صدای بلند میخندید!
خنده هاش حالت عصبی به خودشون گرفت که از جا بلند شد و روبه روی تهیونگ ایستاد.
بدون حرف با دستش آروم به سینه ی تهیونگ ضربه میزد.
تهیونگ مانعش نمیشد و فقط نگاهش می‌کرد.
ناگهان صورت جین از اشک خیس شد، سرشو پایین انداخت و خواست بازم ضربه بزنه که تهیونگ دستشو گرفت و با دست دیگش سر جین رو بالا آورد.
تو چشمای اشکیِ جین خیره شد و با تعجب پرسید:
-واقعا داری گریه میکنی؟
جین با شدت دستشو از دست تهیونگ خارج کرد و با داد گفت:
-زندگیه من... به اندازه ی کافی... نکبتی هست! تو دیگه... این وسط... چی از جونم میخوای؟ هر جا میرم هستی...با حرفات آزارم میدی... حالم از این... غرور مسخره ات... بهم میخوره...
از شدت گریه و حال بد شونه هاش میلرزید.
یک آن مغز تهیونگ دستور داد و بدنش دست به کار شد و جین رو به آغوش کشید.
جین سرشو روی شونه ی تهیونگ گذاشت و با صدای بلند گریه کرد!
تهیونگ آروم لب زد:
-مگه چه فشاری رو تحمل میکنی که اینجوری بی طاقتی؟!
وزن جین سنگین شد و از حرکت باز ایستاد و این یعنی خوابش برده بود!
تهیونگ توی یک حرکت دستشو دور پاها و کمر جین انداخت و روی دست بلندش کرد.
وارد اتاق کوچیکی شد و جین رو روی تختی که کنار اتاق بود خوابوند، پتویی روی بدنش کشید و نگاهش کرد و زیر لب زمزمه کرد:
-برای نزدیک شدن به تو...باید خیلی نرم رفتار کنم! و این... واقعا برام سخته!
از اتاق خارج شد و به سمت نامجون رفت.
نامجون بدون حرف تعظیم کوتاهی کرد و سریع شروع به حرف زدن کرد:
+رئیس کیم من واقعا متاسفم، اون پسر هیونگ منه و متاسفانه خیلی بد مسته، هر مجازاتی که تعیین کنید...
تهیونگ میون کلامش پرید:
-وقتی گفتم خودم رسیدگی میکنم یعنی نیازی به هیچ توضیحی نیست، هیونگت از شدت مستی خوابش برده، هر زمان کارت تموم شد به جانگکوک بگو که راه رو نشونت بده تا بتونی بیدارش کنی و با خودت ببریش، من میرم تا جایی کار دارم، اگر هر موضوعی پیش اومد به جانگکوک خبر بده.
نامجون مجدد تعظیم کرد:
+از لطفتون ممنونم رئیس کیم، چشم حواسمو جمع میکنم.
تهیونگ سری تکون داد و از بار خارج شد.

جین چشماشو باز کرد و خودشو توی یک جای ناشناخته دید.
پتو رو کنار زد و توی جاش نشست.
به ساعت رو به روش نگاه کرد، 7 عصر بود.
تقریبا حال و هوای مستی از سرش پریده بود.
از جا بلند شد و بعد از تا کردن پتو از اتاق خارج شد.
کنار محوطه شیر آبی دید، بازش کرد و سرشو کامل برد زیر شیر آب تا بطور کامل هوشیار بشه.
دودل بود که بره رستوران یا نه!
از آخر تصمیمشو گرفت.
یکم دور و بر رو نگاه کرد، دقیق به خاطر نداشت چی شده بود!
بعد از پیدا کردن در خروج، وارد بار شد.
نامجون بلافاصله دیدش و به سمتش رفت:
-هیونگ بهتری؟
+خوبم، ببخشید که برات دردسر درست کردم نامجونا، یادم نمیاد دقیق چی گفتم فقط میدونم خیلی عصبانی بودم.
-آره خیلی حالت بده، ولی الان خوشحالم که رو به راه شدی.
+من ديگه میرم نامجون.
-میری خونه؟
+نه میرم رستوران، باید با آقای لی حرف بزنم.
-باشه هیونگ، مواظب خودت باش.
+توام همینطور، فعلا.
نامجون دستی برای جین تکون داد و جین بار رو به مقصد رستوران ترک کرد.

𝐹𝐴𝐿𝐿 (COMPLETED)Where stories live. Discover now