Part 7

853 128 83
                                    


ماشین رو کناری نگه داشت.
به جین که روش کاملا سمت پنجره بود نگاه کرد.
جین با دستش محکم دو طرف لباسش رو گرفته بود که بدنش دیده نشه.
تهیونگ بدون حرف از ماشین پیاده شد و وارد مغازه ای شد.
چند دقیقه ی بعد در حالی که 2 تا پلاستیک توی دست داشت به سمت ماشین اومد.
درِ طرفِ جین رو باز کرد که باعث شد جین نگاهش کنه.
پلاستیک هارو سمت جین گرفت:
-برات لباس خریدم، این لباستو عوض کن، من بیرون از ماشین میمونم تا بپوشیش.
پلاستیک هارو روی پای جین گذاشت و درو بست.
جین به رفتن تهیونگ نگاه کرد، تهیونگ پشت به جین به عقب ماشین تکیه داد تا جین بتونه راحت باشه.
جین لباس رو از پلاستیک خارج کرد.
یک پیرهنِ مردانه ی خاکستری که داخلش رگه هایی صورتی به چشم می‌خورد.
با احتیاط لباسشو درآورد و لباس جدید رو پوشید.
آستیناش کمی بزرگ بودن اما همین که دکمه داشت باعث می‌شد جین احساس راحتی داشته باشه.
دستشو سمت بوق برد و فشرد.
تهیونگ نگاهی داخل ماشین انداخت و وقتی مطمئن شد جین برهنه نیست وارد ماشین شد و نشست.
بدون حرف پلاستیک کوچیکتر رو از روی پای جین برداشت و از توش آبمیوه ای خارج کرد.
درشو باز کرد و خواست به طرف جین بگیره که متوجه ی آستین های بلندش شد.
آبمیوه رو جلوی ماشین گذاشت و بدون حرف دست جین رو گرفت و مشغول تا زدن آستین هاش شد.
جین حرفی نمیزد و مخالفتی هم نمی‌کرد.
وقتی هر دو آستین رو تا زد آبمیوه رو سمت جین گرفت:
-اینو تا ته بخور...فشارت افتاده و رنگت خیلی پریده.
جین آبمیوه رو از دست تهیونگ گرفت و با صدای آرومی گفت:
+ممنونم.
تهیونگ صبر کرد تا جین کل آبمیوه رو بخوره بعد مورد توبیخ قرارش بده!
اما بر خلاف انتظارش این جین بود که به حرف در اومد:
+چجوری فهمیدی من اونجام؟
تهیونگ به رو به رو خیره بود:
-خودت گفته بودی عصر بر میگردی رستوران و یقین داشتم اونقدر لجباز هستی که این کارو بکنی!
تو چشمای جین دقیق شد و با جدیت پرسید:
-مگه من بهت نگفتم نری؟ مگه بهت هشدار نداده بودم؟
جین در سکوت فقط تو چشمای تهیونگ زل زده بود، حق با تهیونگ بود و چون شرمنده بود نمیتونست حرفی بزنه!
تهیونگ نگاهشو از جین گرفت و به رو به رو خیره شد و سعی کرد لحن آرومی داشته باشه:
-من آدمایی مثل کانگ ته رو خوب میشناسم، بهت گفته بودم اگر برگردی رستوران چی میشه، ولی خب اینجوری بد هم نشد! خودت تجربه کردی و به حرف من رسیدی!
به جین نگاه کرد، متوجه ی حلقه ی نازک اشک توی چشمای جین شد.
اخم کرد:
-گریه نداریم!!
جین نگاهشو از تهیونگ گرفت و به بیرون خیره شد.
تهیونگ دستشو به سمت جین دراز کرد و سر جین رو به سمت خودش برگردوند و با آروم ترین لحن ممکن گفت:
-میدونم خیلی اذیت شدی، ولی گریه دیگه نه!! امروز به اندازه ی کافی اشکاتو دیدم!
اینو گفت و ماشین رو به حرکت درآورد و در حین رانندگی گفت:
-میخوای بری خونه؟ یا ببرمت پیش دوستت؟
جین با تعجب پرسید:
+دوستم؟
-کیم نامجون شی.
+تو اونو از کجا میشناسی؟
-اون تو بار من کار میکنه.
جین ابروشو داد بالا:
+بار تو؟!
تهیونگ نیم نگاهی بهش انداخت:
-باری که همین چند ساعت پیش توش سروصدا راه انداخته بودی مال منه!
جین گوشه ی لبش رو گزید و نگاهشو از تهیونگ گرفت، چقدر امروز برای تهیونگ دردسر درست کرده بود!
-نگفتی؟ کجا میری؟
+اگر ممکنه منو ببر خونه.
تهیونگ سری تکون داد:
-خونت کجاست؟
جین آدرس رو به تهیونگ داد و تا رفتن به خونه حرفی زده نشد.
جلوی خونه نگه داشت.
جین همونجوری که به رو به رو خیره بود با صدایی آروم گفت:
+بابت امروز ممنونم و متاسفم که امروز بخاطرم تو دردسر افتادی.
به لباس تنش اشاره کرد:
+میشورمش و بهت برمیگردونم.
خواست پیاده بشه که صدای تهیونگ بلند شد:
-این لباس مال خودته، نیازی نیست بهم برگردونی، و اینکه تمام دردسر های امروز رو میتونی فردا جبران کنی.
جین سوالی نگاهش کرد که ادامه داد:
-فردا تو دانشگاه برام پیانو بزن، اینجوری یادم میره امروز چقدر بخاطرت عصبی و نگران شدم.
جین تو چشمای تهیونگ دقیق نگاه کرد و  متقابلا تهیونگ از نگاه کردن به چشمای جین دست بر نمی‌داشت:
-خواسته مو قبول میکنی؟
جین به نشونه ی تایید سری تکون داد و لبخند زیبایی روی لب نشوند.
مجال هیچ عکس العملی به تهیونگ نداد و از ماشین خارج شد.
خودشو کمی خم کرد:
+بازم بابت امروز ممنونم.
اینو گفت و بعد از کلید انداختن وارد خونه شد.
تهیونگ به رفتن جین نگاه کرد و وقتی در بسته شد پوزخندی روی لب نشوند و آروم زمزمه کرد:
-پسره ی ساده لوح...!
پاشو روی گاز گذاشت و به سرعت از اون محل دور شد.

𝐹𝐴𝐿𝐿 (COMPLETED)Where stories live. Discover now