Part 26

652 106 72
                                    

توی مسیر دوبار با صورت به زمین خورده بود!
بخاطر مستی بیش از اندازه همه چی دور سرش میچرخید!
شاید بی رحم و سنگدل بنظر می‌رسید اما قبل از اینکه دل جین رو بشکنه قلب خودشو شکسته بود!

رو به روی مردی که شاهد لحظه به لحظه ی اتفاقاتی که توی سالن افتاده بود، بود ایستاد و با صدای دو رگه ای که بخاطر مستی گرفته تر شده بود گفت:
-دقیقا هر چی که گفتی رو بهش گفتم.
لبخند مسخره ای روی لب هاش خودنمایی می‌کرد:
+آره دیدم.

-خب حالا نوبت شرط منه!
از جا بلند شد:
+ازم میخوای چیکار کنم تهیونگ؟
تمام نفرتشو توی چشماش جمع کرد:
-فقط گورتو گم کن، دلم نمیخواد هیچوقت ببینمت، دلم نمیخواد حتی برای یک لحظه ی دیگه کره بمونی.
مکثی کرد:
-فقط گمشو همونجایی که بودی و دیگه هیچوقت برنگرد!

پوزخندی زد:
+که تو بتونی دوباره توجه جین رو جلب کنی؟
-زر نزن عوضی! جوری که من جین رو خورد کردم یقین دارم حتی اگه بمیرم سر قبرم حاضر نمیشه، چه برسه بخواد دوباره باهام باشه! فقط نمیخوام توی هوایی که اون نفس میکشه نفسای نحس و کثیف توام باشه!

کمی عصبی بنظر می‌رسید:
+یااا کیم تهیونگ! مثل اینکه فراموش کردی من کیم و چقدر بهت علاقه دارم! همونجوری که تو به من علاقه داری و من آدم خاص زندگیتم، یادت رفته همیشه چقدر آرزو داشتی پیش من زندگی کنی؟

همین حرف کافی بود تا عصبانیتش به اوج برسه:
-دهنتو ببندددددد... تو اگه ذره ای به من اهمیت میدادی هیچوقت نمیذاشتی به این نقطه برسم! درسته که من جین رو از دست دادم اما توام منو از دست دادی، دیگه آدمی به اسم تهیونگ تو زندگیت وجود نداره، من برای همیشه برای تو مُردم و تموم شدم، همونجوری که تو برای من تموم شدی...

+اما تو به من نیاز داری!
پوزخندی زد:
-نیاز؟ من الان یک وجودی ام که در هم شکسته کیم مین سان! پس مواظب تیکه های شکسته ام باش! چون اونا شدیدا منتظرن تا یه روزی شاهرگت رو نشونه بگیرن و برای همیشه به زندگیه نحست پایان بدن...

قصد خروج کرد:
-این آخرین دیدار ماست! منو برای همیشه فراموش کن!
خارج شد و درو بهم کوبید.

توی سالن با قیافه ی نگران جانگکوک روبه رو شد.
اجازه نداد حرفی از دهنش خارج بشه و پیش دستی کرد:
-اگه اومدی اینجا که برام دل بسوزونی بهتره گورتو گم کنی کوک!
+نمیخوام حرف بزنم، فقط میخوام همراهت باشم که بلایی سر خودت نیاری!

پوزخندی زد:
-من همین چند دقیقه ی پیش تنها کسی که مواظبم بود رو از دست دادم و دیگه برای کسی اهمیت نداره چه بلایی سرم میاد، الانم برو کنار میخوام برم پیداش کنم!
+کیو؟
-جین!

+میخوای چیکار کنی ته؟
-فقط میخوام پیداش کنم...
همونجوری که تلو تلو می‌خورد چند قدمی برداشت که برای بار سوم توی امروز با صورت پخش زمین شد.
جانگکوک با حالت دو به سمتش دوید و کمکش کرد بلند شه:
+الان حالت خوب نیست! بیا بریم خونه، یکم که استراحت کردی بعدش میتونیم با هم دنبالش بگردیم.
-مزخرف نگو! وقت نیست، باید براش توضیح بدم، تا قبل از امروز نمیتونستم ولی الان دستم بازه!
+باشه باشه، بگو کجا میخوای بری، من میبرمت.
-جین حتما الان خونه است، منو ببر خونه ام.

𝐹𝐴𝐿𝐿 (COMPLETED)Where stories live. Discover now