Part 9

804 133 60
                                    


کنار تهیونگ جای گرفت.
تهیونگ شروع به غر زدن کرد:
-چرا انقدر طولش میدی؟
جین با همون لحن پاسخ داد:
+ناراحتی پیاده میشم.
تهیونگ گوشیشو سمت جین گرفت و بحثو عوض کرد:
-شمارتو وارد کن.
جین بدون اینکه موبایل رو بگیره گفت:
+شماره ندارم.
چون میدونست برای تهیونگ سوءتفاهم میشه بلافاصله اضافه کرد:
+یعنی کلا گوشی ندارم.
تهیونگ با تعجب نگاهش کرد:
-چرا؟
جین نخواست چیزی راجب پدرش و قمار بازی هاش بگه، شونه ای بالا انداخت:
+ندارم دیگه.
تهیونگ بدون حرف دیگه ای حرکت کرد.
بعد از مدتی جلوی یک پاساژ موبایل فروشی نگه داشت:
-پیاده شو.
جین به اطراف نگاه کرد:
+اومدیم اینجا چیکار؟
تهیونگ حرفی نزد و پیاده شد.
جین به اجبار پشت سر تهیونگ به راه افتاد.
وارد یک مغازه‌ ی بزرگ شدند.
تهیونگ رو به فروشنده:
-جدیدترین مدل سامسونگ.
فروشنده که از این مشتری ای که به ظاهر مایه دار بود به وجد اومده بود سریع گفت:
+بله آقا، همین الان براتون میارم.
گوشی های مدل بالا روبه روی تهیونگ چیده شد.
رو به جین گفت:
-هرکدوم رو میخوای انتخاب کن.
جین چشماش گرد شد:
+تو میخوای برای من همچین گوشیه گرونی بخری؟
تهیونگ سر تکون داد:
-انتخاب کن.
+ولی آخه...
تهیونگ که متوجه فروشنده بود که داشت اونارو می پایید قدمی به جین نزدیک شد و دم گوشش زمزمه کرد:
-دارن نگامون میکنن، میشه فقط انتخاب کنی؟
جین از این نزدیک شدنِ یکهویی جا خورد و حرف دیگه ای نزد.
به گوشی ها نگاه کرد.
اصلا دلش نمیخواست تهیونگ همچین چیز گرونی رو براش بخره.
آخه چجوری میتونست پولشو برگردونه؟
به رنگ هاشون نگاه کرد، هیچکدوم مورد پسندش نبود و رنگی که دوست داشت مابین اون گوشی ها به چشم نمی‌خورد.
تهیونگ متوجه ی اکراه جین شد:
-از مدلش خوشت نمیاد یا رنگش؟
جین نگاهش کرد.
بنظرش خیلی زشت بود که بخاطر رنگ بهانه گیری کنه.
+نه همشون خوبن.
تهیونگ چشماشو ریز کرد:
-چه رنگی رو دوست داری؟
جین با تردید گفت:
+خب... صورتی!
ترسید تهیونگ مسخره اش کنه ولی تهیونگ این کارو نکرد:
-مدلشو دوست داری؟
جین به نشونه ی تایید سر تکون داد.
تهیونگ خطاب به فروشنده گفت:
-همین مدل رنگ صورتیش.
+فکر نمی‌کنم این مدل رنگ صورتی داشته باشه، ولی چند لحظه منتظر بمونید تا سوال کنم.
فروشنده رفت، جین گفت:
+تهیونگ شی اصلا لازم نیست خودتو به زحمت بندازی.
نگاهش کرد:
-زحمتی نیست.
+سالها طول میکشه تا من بتونم پولشو بهت برگردونم.
-چه خوب، اینجوری سالها طول میکشه تا کارت باهام تموم بشه!
حرفش برای جین جدید و عجیب بود.
فروشنده برگشت و به گفتگوشون پایان داد:
+شرمنده ام جناب ولی این مدل اصلا رنگ صورتی نداره.
نمیخواست این مشتری رو از دست بده پس ادامه داد:
+ببینید رنگ آبیش چقدر قشنگه، یا حتی مشکیش، بنظرم رنگ صورتی برای یک مرد زیادی زننده است.
تهیونگ اخم کرد و با جدیت گفت:
-اصلا مگه کسی از تو نظر خواست؟!
فروشنده جا خورد.
+من منظوری...
میون کلامش پرید:
-یک کلام گفتی صورتی نداری و تمام! کی بهت اجازه داد نظر مسخره تو عنوان کنی؟
فروشنده از اینهمه جدیت و خشم جا خورده بود.
جین دست تهیونگ رو کشید:
+نمیخواد دعوا کنی، بیا بریم.
-نه ولم کن میخوام ببینم کی بهش اجازه داده نظرشو بگه؟
خطاب به فروشنده:
-مگه من گفتم نظرتو بگو که حرف مفت میزنی؟
جین اوضاع رو خطری دید:
+تهیونگ شی بخاطر من... فقط بیا بریم.
با تمام زورش تهیونگ رو به بیرون کشید.
بیرون از مغازه تا خواست حرفی بزنه تهیونگ پیش دستی کرد:
-باید میزدم دندوناشو خورد میکردم، پسره ی احمق!
با لحن آرومی ادامه داد:
-نگران نباش یه صورتیشو برات گیر میارم.
قلب جین تکون خورد.
این حجم از توجه از طرف تهیونگ براش جدید و غیر قابل هضم بود!
مهلتی برای صحبت نداشت چون تهیونگ راه یک مغازه‌ ی دیگه رو در پیش گرفته بود.
شاید بیشتر از 10 تا مغازه رو گشتن ولی از اون مدل گوشی رنگ صورتیشو پیدا نکردن.
از آخر یک مغازه پیدا کردند که با مبلغی 2 برابر رنگ صورتیشو میفروخت.
جین تا قیمت رو شنید نزدیک بود سکته کنه ولی نمیخواست آبروی تهیونگ رو ببره و نشون بده یک آدم فقیره که حتی این مبلغ ها به گوشش نخورده!
فروشنده کاملا بازار گرمی می‌کرد:
+این یک رنگ خاصه برای همین مبلغش گرونه و قطعا شما دارای خاص ترین سلیقه هستید که دنبال این رنگ اومدید.
تهیونگ بدون حرف کارت کشید و پلاستیک گوشی رو توی دست گرفت.
تشکری کرد و از مغازه خارج شد.
جفتشون سوار ماشین شدند.
تهیونگ انگار چیزی یادش اومد، رو به جین گفت:
-چند دقیقه توی ماشین بشین، الان میام.
و از ماشین پیاده شد.
مستقیم سمت مغازه ی سیم کارت فروشی رفت و برای جین یک سیم کارت با انتخاب خودش که شماره ی رندی داشته باشه خرید.
سوار ماشین شد و پلاستیک کوچیک رو سمت جین گرفت:
+این چیه؟
-سیم کارت.
جین زیر لب تشکری کرد و پلاستیک رو گرفت.
نمیتونست آروم بگیره و همه‌ ی حواسش پی مبلغی بود که تهیونگ هزینه کرده بود.
با صدایی آروم شروع به صحبت کرد:
+من... من واقعا بخاطر گوشی ممنونم، اصلا توقعشو نداشتم بخوای انقدر برام هزینه کنی و بهت گفتم شاید سالها طول بکشه من بتونم پولشو بهت برگردونم.
تهیونگ نیم نگاهی به صورتِ درهمِ جین انداخت و با تحکم گفت:
-اَبروها بالا!
جین با تعجب نگاهش کرد.
تهیونگ ادامه داد:
+دوست ندارم ببینم بخاطر این هزینه های پیش پا افتاده قیافت درهمه، چیز خاصی نیست و لازم نیست پولشو برگردونی، اینو یک هدیه در نظر بگیر بابت جبران حرفایی که سر قضیه ی کانگ ته بهت زدم، حالا هم به هیچی فکر نکن و سیم کارت رو بذار و گوشیتو روشن کن.
جین حرف اضافه ای نزد و به حرف تهیونگ گوش داد و مشغول راه اندازیِ گوشیه جدیدش شد.
تهیونگ هندزفری کوچیکش رو توی گوشش گذاشت و شماره ای گرفت:
-الو کوک؟
صدای جانگکوک توی گوشش پخش شد:
+جانم ته؟
-کجایی؟
+خونه.
-با جیمین و یونگی هماهنگ کن برید سالن بیلیارد، من با جینم تا نیم ساعت دیگه می‌رسیم اونجا.
جانگکوک با تعجب و لحنی آهسته گفت:
+ته میخوای بیاریش سالن بیلیارد چیکار؟
-بعدا برات توضیح میدم، فقط کاری که میگم رو بکن.
انگار موضوع مهمی یادش بیاد:
-آها آها راستی، حتما یه نفر رو بفرست از بار برامون شراب ایتالیایی بیاره، میخوام امشب جشن بگیرم!
+باشه ته حواسم هست.
تهیونگ تلفن رو قطع کرد و نیم نگاهی به جین انداخت که با گوشیش سرگرم بود.
-بیلیارد بلدی؟
جین سرشو بالا آورد:
+نه!
-عیبی نداره، خودم بهت یاد میدم.
+میتونم یه سوالی بپرسم؟
تهیونگ سر تکون داد:
-بپرس.
+چرا منو نزديک خودت نگه داشتی؟
تهیونگ نگاهش کرد:
-منظورت چیه؟
+میگم یعنی خیلی هوامو داری و بهم لطف میکنی، دلیلش چیه؟
تهیونگ نگاهشو به خیابون دوخت:
-تو چرا همش دنبال دلیلی؟ مگه حتما باید دلیلی داشته باشه؟
+یعنی بی دلیل مهربونی؟
تهیونگ نگاهش کرد:
-خب توام متقابلا برام جبران میکنی دیگه.
+ولی من چیزی ندارم که بهت بدم، نمیتونم هدیه های گرون برات بخرم یا ببرمت جاهای باکلاس، نهایت بتونم برات شکلات و به لیمو بخرم که از آخر اونا هم جاشون توی سطل آشغاله.
-خوردمشون!
جین نگاهش کرد:
+شنیدم که گفتی ازشون متنفری!
-ولی خوردمشون!
+چرا؟
-چون تو برام خریده بودی...
تا سکوت جین رو دید ادامه داد:
-خودت رو با من مقایسه نکن! سعی نکن هر کار من برات میکنم رو برام انجام بدی، من یک وظیفه ای دارم تو یک وظیفه ای.
+اونوقت وظیفه ی من چیه؟
-با کارا و حرفام مخالفتی نکن، همین!
جین زیر لب زمزمه کرد:
+زورگو!
-میشنوم چی میگی!
جین با پررویی جواب داد:
+اتفاقا میگم که بشنوی!
تهیونگ زیر لب زمزمه کرد:
-زبون دراز!
جین بلافاصله جواب داد:
+یااا میشنوم چی میگی ها!
تهیونگ با لحن خود جین اداشو درآورد:
-اتفاقا میگم که بشنوی!
جین از این حرکت تهیونگ به خنده افتاد و باعث شد تهیونگ هم بخنده.
به سالن بیلیارد رسیدند و بعد از پارک ماشین هر دو وارد شدند.
جیمین و یونگی کنار هم نشسته بودند و هر کدوم سرشون تو گوشی شون بود.
سالن عمومی بود اما هر زمان این 4 نفر می‌رفتند سالن به کل در اختیارشون قرار میگرفت.
جانگکوک بصورت تک نفره مشغول بازی بود که متوجه ی تهیونگ و جین شد.
تهیونگ نزدیک رفت و به دوستاش دست داد و جانگکوک رو توی آغوش گرفت.
هر 4 نفر به سمت جین که جلوی در ورودی ایستاده بود و انگار احساس معذب بودن می‌کرد، نگاه کردند.
جیمین لبخندی زد و به سمت جین قدم برداشت.
دستشو دراز کرد:
-از آشناییت خوشوقتم، من جیمینم.
جین در کمال ادب دستشو تو دست جیمین گذاشت:
+منم خیلی خوشوقتم، کیم سوکجین هستم.
لبخندی زد و ادامه داد:
+میتونی منو جین صدا کنی.
جیمین به گرمی دست جین رو فشرد و لبخند زد.
یونگی از همون فاصله دست تکون داد:
-من یونگی ام... به جمع ما خوش اومدی جین شی.
جین تعظیم کوتاهی کرد:
+ممنونم یونگی شی.
نگاهش روی جانگکوک قفل شد و قبل از اینکه جانگکوک چیزی بگه، گفت:
-تو هم باید جانگکوک شی باشی، از دیدنت خوشحالم.
جانگکوک لبخند زورکی ای زد:
-منم همینطور.
وقت عالی ای بود که جانگکوک بتونه جین رو زیر نظر داشته باشه!
تهیونگ کتشو درآورد و سر جالباسی گذاشت.
در همون حالی که آستیناشو تا میداد خطاب به جین گفت:
-راحت باش اینجا کسی نمیاد، اگر میخوای یکم استراحت کنی میتونی بری اتاق اون پشت، اگرم حال داری که بیا بازی کنیم.
جین با هیجان گفت:
+میخوام اول بازی رو امتحان کنم.
تهیونگ سر تکون داد:
-پس بیا اینجا کنار من!

𝐹𝐴𝐿𝐿 (COMPLETED)Where stories live. Discover now