Part 17

789 110 71
                                    


مثل یک جوجه ای که از وزش باد زمستونی واهمه داره توی بغلم میلرزید... اونم بخاطر هوای بشدت سرد سالن!

چند ساعتی گذشته بود و الان همه جا تاریک شده بود.
نور کمی که از بیرون به داخل می‌تابید فقط اجازه می‌داد بطور کلی جین رو ببینم ولی جزئیات چهره‌ اش اصلا قابل دیدن نبود.

از پنجره به بیرون خیره شدم... انگار داشت برف می‌بارید!

هر چی می‌گذشت لرزش بدن جین بیشتر می‌شد.
دستمو از دورش برداشتم:
-یه لحظه صبر کن.
از جا بلند شدم و یکی یکی دکمه های لباسمو باز کردم.

+داری چیکار میکنی؟
پیرهنمو در آوردم و کنارش نشستم.
روی شونه اش گذاشتم:
-خیلی میلرزی و منم نمیتونم کاری بکنم، این لباس زیاد گرم نیست اما از هیچی بهتره، اینم بپوش.

+پس خودت چی؟ لخت بمونی؟ اینجوری سرما میخوری.
دوباره تو بغل گرفتمش:
-من یک موجود گرم و نرم تو بغلم دارم پس نگران من نباش!

سرش که روی سینه ی برهنه ام قرار گرفت انگار خجالت کشید اما حرفی نزد.
سعی می‌کردم از لرزش بدنم جلوگیری کنم تا جین متوجه نشه چقدر دارم سرما میخورم.
اما انگار زیاد موفق نبودم!

صدام زد:
+تهیونگ شی؟
به سمتش برگشتم.
داشت نگام می‌کرد.
چشمامو ریز کردم تا بتونم بهتر ببینمش.
دستشو که روی لبام کشید شوکه شدم:

+سردته، نه؟
بدون حرف محو حرکت آروم انگشتش بودم که روی لبام می‌کشید:
+اگه ببوسمت... گرم میشی؟

قادر نبودم حرف بزنم.
صدای آرومش... حرفی که میزد... حرکت انگشتش... همه و همه لالم کرده بود!

+میخوام یه چیزی برات تعریف کنم.
آب دهنشو قورت داد:
+اون باندی که پدرم باهاش آشنا شد... یادته؟
سری به نشانه ی مثبت تکون دادم:
+من اون مرد رو خوب میشناسم!

حواسمو جمع کردم... اون عموی منو می‌شناخت؟
+اسمش... کیم مین سان بود...
اوه نه... بدبخت شدم!

+یه مرد... نسبتا جذاب... چهره شو خوب به یاد دارم!
یادته بهت گفتم به پدرم اصرار میکردم که منو با خودش به قمار خونه ببره؟

چهره مو خوب نمی‌دید اما کم کم اخمام توی هم میرفت:
+کیم مین سان... عاشقم بود!!

واااای نه....
تا تهشو خوندم...
اون مرد... یک بیمار روانی جنسی بود!
یعنی بلایی سر جین آورده؟
هنوز تعریف نکرده داشتم سکته میکردم!

+من بچه بودم... یه بچه ی خوش بر و رو!
بهم که توجه می‌کرد خوشم میومد...چمیدونستم نقشه داره! من فقط 11 سالم بود!
میدونم وقتی منو رو پات نشوندی تو چشمام ترس رو دیدی! این کار عادت اون مرد بود! همیشه منو روی پاش مینشوند و...

ساکت شد!
میتونستم بفهمم حرف جین چیه!
و خدا میدونه چقدر عصبانی بودم!
نفس هام کشدار شده بود و اگر هوا روشن بود جین میتونست ببینه چقدر قرمز شدم از خشم!

𝐹𝐴𝐿𝐿 (COMPLETED)Where stories live. Discover now