Part 5:

1.5K 211 24
                                    

تهیونگ اخمی کرد و به شدت دستش رو از دست هر دو مرد کشید.
"دارین چه غلطی میکنین؟!"
جیمین از اینکه بالاخره این توله ببر زبون باز کرده بود ابرویی بالا انداخت و متعجب شد و جونگ کوک پوزخندی زد. از این وحشی گریاش لذت میبرد.
جیمین با دیدن پوزخند جونگ کوک اخماش توهم رفت و دوباره تهیونگ رو سمت خودش کشید و رو به مرد ناشناس روبه روش گفت:
"تو دیگه کدوم خری هستی؟!"
جونگ کوک خندید و تار‌ موی روی صورتش رو با انگشت کوچیکش کنار زد.
تهیونگ رو تو یه حرکت سمت خودش کشید و تو بغلش گرفت:
"من دوست پسرشم...تو کدوم خری هستی؟!"
جیمین شوکه شد و نگاهش رو به ببر کوچولویی داد که با صورت ناراحتی بهش خیره شده بود.
پس این توله کوچولو گی بود.
پوزخندش عمیق تر شد و قدمی جلو گذاشت و کفشای مشکی براقش رو نوک به نوک کفش های مرد گذاشت و روی صورت پرسینگ خوردش خم شد و پوزخندش رو به رخ کشید.
"اوه...پس خبر نداری؟؟ یعنی دوست پسر کوچولوت بهت نگفته؟! من ددیشم!"
جونگ کوک شوکه شد و با چشمای متعجبش به مرد خیره شد.
"فکر میکنم اینقدر تو سکس افتضاح بودی که پسر کوچولوت دست به دامن من شده!!"
کارتی از تو جیبش بیرون آورد و تو جیب جونگ کوک گذاشت.
"پارک جیمین هستم...هرجور دوست داری میتونی راجبم تحقیق کنی من عقب نمیکشم بچه"
و رو به تهیونگ کرد و بدون اینکه نگاهش رو از جونگ کوک بگیره زمزمه کرد:
"بعدا میبینمت بیبی"
و چشمکی زد و بدون نگاه کردن به چهره ی برهوتی و اخم وحشتناک تهیونگ ازشون دور شد.
جونگ کوک اونقدر شوکه بود که متوجه ی فشار انگشتاش روی بازوی پسرک نبود. اولین بار بود اینجوری ضایع میشد...یا بهتره بگم اولین بار بود کسی جرعت میکرد اینجوری ضایعش کنه...
تهیونگ به شدت پسش زد و با گونه های سرخ از خجالت و صورت خیس از اشک به سمت بیمارستان دوید...حالش بد بود بدتر هم شده بود...
قبل از اینکه دستش به درب ورودی برسه مچش توسط جونگ کوک اسیر شد و اونو با خودش به پشت بیمارستان کشید و توی یه مکان خلوت به دیوار کوبید...
"اون عوضی راست میگفت؟!"
تهیونگ سعی داشت مچ دستش رو جدا کنه ولی موفق نمیشد مرد روبه روش خیلی قوی بود...چشماش پر از اشک بود و قلبش به بدترین حالت شکسته بود...تو یه روز بارها...
"ولممممم کننننننن....نهههه نههههه دروغ میگهههه ولم کن عوضیییی ولم کننننن چرا اینقدر اذیتم میکنینننن؟؟؟ دیواری کوتاه تر از من پیدا نمیکنید بهش لگد بزنین؟؟؟؟ولمممم کنیددددد خسته شدممممم"
جونگ کوک که از فشار عصبی پسرک وحشت کرده بود فورا دستش رو رها کرد و پسرک روی زمین لیز خورد و از ته دلش زد زیر گریه...
زانوشو بغل کردو اونقدر گریه کرد که درد اشکاش زانوهای مرد رو به روش روهم لرزوند و باعث شد زمین بیوفته و کنارش بشینه...
"م...متاسفم...تهیونگ...گریه نکن کافیه...متاسفم"
سریع کت چرمش رو در آورد و روی شونه های پسرک انداخت و اونو تو بغلش کشید...
"هیششش چیزی نیست...متاسفم... متاسفم باهات بد برخورد کردم..."
تهیونگ فقط تو بغلش هق میزد...حقم داشت اون پسر بچه فقط ۱۷ سالش بود و این همه درد براش زیادی بود...خیلی زیادی

AQUARIUM(آکواریوم)Where stories live. Discover now