Part 29:

804 159 18
                                    

هوسوک با لیوان آبمیوه سمت تهیونگ رفت و کنارش نشست.
بنظر اشتهاش زیاد شده بود...
تهیونگ با لذت لیوان آبمیوه رو از هوسوک گرفت و همراه خوراکی های دیگه ای که جلوش ریخته بود با ولع خورد.
"تهیونگا...اگه میدونستم اینقدر گرسنته بیشتر خوراکی درست میکردم...چند روز دیگه سال نوعه گذاشته بودم اونموقع درست کنم"
تهیونگ گاز دیگه ای به کلوچه زد و از خوشمزگیش با لذت چشماشو بست
"هومممم هیونگ تو بهترین خوراکیا رو درست میکنی خیلی خوشمزست..."
هوسوک لبخندی زد و زمزمه کرد:
"آره این مورد علاقه ی همسرته درست کرده بودم بفرستم خونتون ولی خب خودت اینجایی"
تهیونگ لحظه ای به کوکی شکلاتی توی دستش خیره شد...
حق با اون بود...این کوکی مورد علاقه ی جیمین بود.

فلش بک:

"جیمینا...عزیزم کجایی"
"سوختممم...سوختم سوختم سوختم"
تهیونگ با عجله وارد آشپزخونه شد و با دیدن جیمین با اون پیشبند و دستکش آشپزخونه و سینی فر توی دستش نتونست خودشو کنترل کنه و بلند بلند زد زیر خنده.
"عزیزم من سوختم چرا میخندی؟"
تهیونگ همونطور که می‌خندید به سمت قیافه ی عبوس جیمین رفت صورتش رو قاب گرفت و روی لباش بوسه کاشت..
"عزیزدلم خیلی کیوتی..."
جیمین شوکه به تهیونگ نگاه کرد...
روانی، قاتل، جانی، معتاد به سکس، حرومزاده
خیلی چیزا شنیده بود در وصف خودش ولی کیوت؟!
کم کم لبخندی به صورتش اومد و سینی فر که پر از کوکی های سوخته بود رو روی سینک گذاشت و با همون استایل کدبانو طورش همسرش رو به آغوش گرفت:
"که بنظرت من کیوتم هوم؟!"
تهیونگ دوباره لبش به لبخند باز شد و دستاش رو دور گردن جیمین حلقه کرد:
"تو دوست داشتنی ترینی عزیزم"
جیمین لبخندی زد و خم شد لباش رو روی لبای نرم تهیونگ گذاشت و بوسه ی عمیقی روشون کاشت:
"دوستت دارم کیم تهیونگ"
تهیونگ لبخندی زد و موهای همسرش رو از روی پیشونیش کنار زد:
"فکر کنم باید یه زنگ به هیونگ بزنمو رسپی کوکی هاشو ازش بگیرم وگرنه کل خونه رو آتیش میزنی"
و با شیطنت از آغوش جیمین بیرون اومد...
جیمین که تو شوک خراب شدن لحظه ی احساسیش بود با حرص گفت:
"هی کیم تهیونگ!! گفتم دوستت دارم!"
"شنیدمم"
تهیونگ با خنده گفت و به سمت اتاق خوابشون حرکت کرد:
"دوستت دارم تهیونگااا"
"میدونممم"
جیمین که خندش گرفته بود قبل از اینکه تهیونگ درب کمد لباسش رو برای تعویض لباس باز کنه راهش رو سد کرد و به فاصله ی یک نفس تو چشمای براقش زل زد :
"دوستت دارم تهیونگ"
تهیونگ که گونه هاش سرخ شده بود دستش رو روی صورت همسرش گذاشت:
"منم دوستت دارم جیمینا"

پایان فلش بک:

(منم دوستت دارم...منم دوستت دارم جیمینا...منم دوستت دارم...دوستت دارم جیمینا)
حرفش توی سر خودش تکرار میشد... دلتنگ اون روزهای عاشقانه بود...
اون اشتباه کرده بود...خودش قبول داشت ولی هنوز هم وقتی به جونگ کوک فکر میکرد قلبش تپش میگرفت...
نمیتونست اینجوری ادامه بده...
این غیرممکن بود...اون هنوز خیلی جوون بود..‌
هوسوک که دید تهیونگ دست از خوردن برداشته نگاهش کرد:
"هی تهیونگ...حالت خوبه؟!"
تهیونگ نگاه خیره اش رو از میز گرفت و به هیونگش داد:
"هیونگ...من به کمکت احتیاج دارم..."
هوسوک لحظه ای شوکه شد:
"چه کمکی؟ هرچی باشه انجامش میدم...مشکل چیه؟!"
"کمکم کن...از جیمین جدا شم"

AQUARIUM(آکواریوم)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora