Part 21:

1K 182 20
                                    

وگاس، شهر رویایی که هر کس سرتاسر جهان دوست داره بهش سر بزنه...
شهر چراغونی و نورانی آمریکایی...
ماشین جلوی هتل متوقف شد و راننده در رو برای جیمین و تهیونگ باز کرد.
جیمین توی فرودگاه لباسش رو عوض کرده بود چون معتقد بود خبرنگارا بالاخره پیداشون میکنن و باید آراسته باشه.
جیمین یه لباس مشکی و کت تک زرد پوشیده بود و با اون عینک شب زرد رنگش حسابی دلبری میکرد.
تهیونگ هنوز به این ازدواج عادت نکرده بود ولی به طرز فاکی احساس خطر میکرد.
از فرودگاه تا خود هتل هزارتا دختر دنبال جیمین راه افتاده بودن و اون مرد زیادی جذاب شده بود.
تهیونگ بلافاصله که از ماشین پیاده شد دستش رو بین انگشتای جیمین قلاب کرد و اونو به خودش نزدیک تر کرد.
جیمین که متوجه ی حال تهیونگ نمیشد با فکر به اینکه ترس از جمعیت داره دستش رو آزاد کردو دور کمر پسرک حلقه کرد.
بوسه ای به موهای آبی رنگش زدو کمرش رو به نرمی نوازش کرد.
ورود به اون هتل از هزارتا قصر سخت تر بود...
اونقدر بزرگ بود که خودتو توش گم میکردی.
لابی هتل به زیبا ترین حالت طلا کاری شده بود و عطر خنکی به داشت.
سقفش با یه لوستر ۶۰ متری تزیین شده بود و بهش جبروت فوق العاده زیبایی میداد.
تهیونگ با چشمای درشت و لبخند زیبایی به فضای هتل خیره شده بود.
هر دو به سمت مبل های تمام چرم لابی رفتن و روش نشستن تا کار های اقامتشون انجام بشه.
جیمین دستش رو باز کرد و تهیونگ با آرامش سرش رو روی سینش گذاشت.
آروم چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید:
"خسته ای؟!"
"خیلی...اندازه ی کل زندگیم خوابم میاد"
جیمین لبخندی زدو لبشو به شقیقه ی پسر نزدیک کرد و لب زد:
"پس زودتر بریم تو اتاق یکم بخوابیم چون امشب تا صبح اجازه ی خوابیدن نداری"
تهیونگ اینقدر خسته بود که متوجه ی حرف جیمین نشد تنها هومی گفت و همونجا وسط لابی تو آغوش گرم جیمین به خواب رفت.
نفهمید چقدر گذشت ولی وقتی چشماش رو باز کرد بازم تو بغل جیمین بود ولی اینبار توی یه اتاق بود...
اتاق بزرگ و مجللی که دیزاین قهوه ای طلایی داشت.
جیمین با بالا تنه ی برهنه کنارش خوابیده بود
نگاهش رو به بدن جذاب و براقش داد که مشخص میکرد بعد از دوش گرفتن به تخت اومده.
مطمئن نبود کی خوابیده ولی یجورایی احساس عذاب وجدان میکرد که باعث شده تا اتاق خواب بیارتش...
آروم خم شد و بازوی مرد رو بوسید...
با وجود اون واقعا احساس خوشبختی میکرد.
جیمین تکونی خورد و کمی خودش رو کشید و با همون چشم بسته سعی کرد تهیونگ رو پیدا کنه و تو بغلش بکشه...
"عشقم بیدار شدی؟!"
تهیونگ سرخ شدو آهسته و مردد دستش رو دور کمر همسرش قفل کرد.
"ببخشید نمیخواستم بیدارت کنم"
جیمین لبخندی زدو روی لب های صورتی تهیونگ بوسه زد.
"کار خوبی کردی باید دوش بگیرم یه جلسه ی مهم دارم تو اتاق کنفرانس هتل توی اتاق بمون یکم از نتفلیکس استفاده کن تا من زود بیام"
تهیونگ لبش رو جمع کرد مطمئن بود حسابی حوصلش سر میره ولی بهتر بود فعلا از اتاق خارج نشه.
باشه ای گفت که جیمین از جاش بلند شدو جلوی چشماش برهنه شد.
تهیونگ با چشمای گرد شده برگشت و به سمت دیگه ای خیره شد:
"یاااا داری چیکار میکنی؟؟؟؟"
جیمین پوزخندی زد و چند قدمی بهش نزدیک تر شد:
"مشخص نیست؟! میخوام برم حموم...دوست نداری باهام بیای؟!!"
تهیونگ فورا جیغی کشید و از زیر دست جیمین فرار کرد.
جیمین خندید و خواست به سمتش بره که تهیونگ بالشت روی تخت رو به سمتش پرتاب کرد.
"برو تو حموووومممم"
جیمین که عاشق اذیت کردن تهیونگ بود بوسه ای براش فرستاد و لب زد:
"منم دوستت دارم...باید بهش عادت کنی خوشگله"
و به سمت حمام حرکت کرد.
تهیونگ نفس حبس شدش رو داد بیرون و سعی کرد با دستش سرخی گونه هاش رو بپوشونه...
لبش رو گزید و به سکسکه افتاد...
لعنتی باید میدونست ازدواج این چیز هاهم داره...چرا بهش دقت نکرده بود؟!!!

AQUARIUM(آکواریوم)Where stories live. Discover now