بوی تند الکل به همراه عطر تلخ سیگار فضا رو پر کرده بود، بومگیو چینی به بینیش داد و دستش رو جلوی دهنش گرفت.
دود غلیظ و خاکستری رنگ دیدش رو تار کرده بود و ریه حساسش رو به خارج انداخته بود.
از پلکانی که به زیرزمین میرسید گذشت، اصلا حس خوبی نسبت به جایی که قرار گرفته بود نداشت.
سر افراد حاضر در اتاق یک به یک روی بومگیو میچرخید و حقیرانه نگاهش می کردن.
صدای خنده های شرورانهی افراد ضمخت و مست قمارخونه لرزهای به تنش انداخت اما همچنان سعی داشت خونسردی خودش رو حفظ کنه، نباید ترسی که به وجودش چنگ مینداخت رو به راحتی داخل چشم هاش منعکس میکرد!
سنگینی نگاه بقیه ترس درونیش رو تقویت می کرد و بندهای انگشتهاش بخاطر فشار به سفیدی میزد.
ناخونهاش رو محکم کف دستش فشار میداد و لباش روی هم چفت شده بود، به سختی میتونست سرش رو بلند کنه تا دنبال کسی که یک به یک خاطراتش رو به رنگ خاکستری نقاشی کرده بود، بگرده.
اما پیدا کردنش اصلا کار سختی نبود، انرژی سیاه و چرکین نگاهش همیشه به سادگی لوش میداد!
و همونطور که انتظار داشت وقتی سرش رو بلند کرد با دو جفت چشم مشکی رنگ رو به رو شد که بهش ذل زده بودن، پوزخند کثیف روی لب های رنگ پریدش حال بومگیو رو بهم میزد و سرش با دیدن چهرش نبض میگرفت.
پشت میز گرد قمار نشسته بود و خدا میدونست که این دفعه سر چی شرط بندی کرده بود. هرچند حدسش برای بومگیو سخت نبود، اون حکم کیف پول یا بانک شخصیش رو داشت!
پاهاش با دیدن صورت نفرت انگیزش قفل شده بودن به طوری که انگار داخل زمین سنگی ریشه دوانده بودن.
به سختی قدم های سنگینش رو به سمت دونگهیون کج کرد و کنارش متوقف شد.
دونگهیون کارت هاش رو روی میز قرار داد، پوکی به سیگارش زد و دود غلیظ سیگار رو به سمت صورت بومگیو رها کرد.
به خوبی میدونست که بومگیو از بوی تعفنآوره سیگار متنفره و حالش به هم میخوره، با دیدن چهرهی درهم و دست های مشت شدهی بومگیو شروع به خندیدن کرد، افرادی که دور میز نشسته بودن همراهیش کردن و صدای خنده هاشون قمارخونه رو پر کرد.
شدت نفرتش نسبت به دونگهیون ثانیهای افزایش میافت. نمیتونست نگاه تاریک و صدای خنده های تمسخر آمیزش رو تحمل کنه اما هیچ صلاحی برای دفاع نداشت، همیشه فقط باید سکوت می کرد و مثل سگی دستاموز دنبالش می کرد. اهرم فشار دونگهیون زیادی قوی بود و بومگیو کاملا در برابرش بی دفاع بود.
کم کم نفس های بومگیو سنگینتر شد، نه تنها نمیتونست با فضاهای بسته کنار بیاد بلکه ریهاش نسبت به دود واکنش خوبی نشون نمیداد.
YOU ARE READING
𝙊𝙪𝙧 𝙃𝙚𝙖𝙧𝙩𝙨 𝙈𝙚𝙩 𝘿𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 𝙄𝙣 𝘼𝙪𝙩𝙪𝙢𝙣 🍁
FanfictionCouple : Taegyu𖤐˚. Genre : romance , angst , slice of life Writer : Polaris ⸙ ″زندگی کتابی کهنه با ورقهایی کاهی بیش نیست، داستانی مشخص که ما هیچ اختیاری برای انتخاب کردن نقشمون، زندگیمون و یا حتی پایانش نداریم... به این طرح از پیش تعیین شده میگ...