رایحهی سبز و سردی که رنگش رو از گیاهانی که فضای کوچیک گلخانهی شیشهای رو پر کرده بودند میگرفت بینی بومگیو رو قلقلک داد و هارمونی فوقالعادهای با عطر لیموییش به وجود آورد.
موهای آبی رنگ سوبین از لابهلای گلدون های سفالی پیچکها یا حتی بنفشه های رنگی به خوبی پیدا بود و بومگیو با دیدنش لبخندی زد.
پاورچین پاورچین به سمت پسر قد بلندتر قدم برداشت و وقتی که دقیقا پشت سرش قرار گرفت دستانش رو بالا برد و صدای عجیبی از خودش ساخت. سوبین با شنیدن پژواک فریاد بومگیو شونه هاش بالا پرید و قیچی باغبونی از دستش رها شد، فریاد ریز سوبین بومگیو رو به خنده انداخت و زمانی که پسر مو آبی متوجه شد که اون صدای غیر طبیعی مطلق به بومگیو بوده به پشت چرخید و دست هاش رو برای گرفتن شونه هاش دراز کرد اما بومگیو درحالی که صدای خندههای مسرورش گوش گلخونه رو پر کرده بود پا به فرار گذاشت.
-میکشمتتتتتت...
″زندگی مرموز تر و غیر قابل پیش بینی تر از چیزیه که فکرشو رو میکنی...″
بومگیو تقریبا هر زمانی که به گلخونهی سوبین سر میزد فقط صدای خندههای سرخوششون داخل آسمون طنین میانداخت اما حالا به نظر نمیرسید که سناریوی همیشگی تکرار بشه، نه مثل هفتهی پیش و نه حتی قبل ترش!
حالهی سرد و تاریک بومگیو روی صورت رنگ پریدهاش سایه انداخته بود و لبخند گل های لیلیوم با لمس سرمای وجودش یکباره به خاکستر تبدیل شدن.
سوبین با شنیدن صدای سایش کفش هایی که احتمال میداد متعلق به بومگیو باشه نیشخندی زد و گلدون جدیدی که تازگی خریده بود رو کنار گذاشت.
-اینبار دیگه قرار نیست نقشهات بگیره!
چهرهی بشاشش به محض برگشتن و روبهرو شدن با بومگیو از بین رفت، موهای همیشه مرتبش حالا فقط روی پیشونیش ریخته بودن و نگاهش بوی مرگ میداد.
-بومگیو... خوبی؟
پاهای خستهی پسر مو قهوهای فقط اون رو به این سمت کشیده بودن، هیچ ایدهای نداشت که اصلا برای چی سر از گلخونهی سوبین درآورده!
قلب سنگینش نفس کشیدن رو فقط سخت تر و چشم های قرمزش دنیای سیاه اطرافش رو تاریک تر از قبل میدید، سرش نبض گرفته بود و بارونی سهمگین وجودش رو لبریز کرده بود.
دست گرم سوبین روی شونههای سردش قرار گرفت و پسر قد بلند کمی سمت صورتش خم شد.
-بومگیو به من نگاه کن.
بومگیو به آرومی سرش رو بالا آورد و سوبین با دیدن رنگ نگاهش بوی تند احساسات زخمیش رو حس کرد.
احساس ضعف شدید داشت، اما اون ضعف کشنده مربوط به جسمش نمیشد، چیزی فراتر از اون بود و ظاهراً به تنهایی توانایی آروم کردن دردی که مثل صاعقه داخل بدنش رخنه میکرد رو نداشت و بخاطر همین اینجا بود!
YOU ARE READING
𝙊𝙪𝙧 𝙃𝙚𝙖𝙧𝙩𝙨 𝙈𝙚𝙩 𝘿𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 𝙄𝙣 𝘼𝙪𝙩𝙪𝙢𝙣 🍁
FanfictionCouple : Taegyu𖤐˚. Genre : romance , angst , slice of life Writer : Polaris ⸙ ″زندگی کتابی کهنه با ورقهایی کاهی بیش نیست، داستانی مشخص که ما هیچ اختیاری برای انتخاب کردن نقشمون، زندگیمون و یا حتی پایانش نداریم... به این طرح از پیش تعیین شده میگ...