Chapter 13: Ureshii

135 42 8
                                    

بومگیو همیشه از تجربه چیزهای جدید هراس داشت، ترجیح می‌داد خودش رو داخل دایره‌ی امنش نگه داره تا اینکه فراتر بره و خطر شکست و حسرت رو به جون بخره‌.

ولی حالا وجودش پر شده بود از حس های غریبی که برعکس تصوراتش ترسناک به نظر نمی‌رسیدن و فقط بهش احساس زنده بودن میدادن، انگار تازه از خوابی طولانی بیدار شده بود و داخل پیاده‌روهای واقعیت قدم برمیداشت.

چند روزی از آخرین‌باری که تهیون رو دیده بود می‌گذشت، بومگیو احساس می‌کرد نیاز داره تا زودتر با پسر مو قرمز ملاقاتی داشته باشه، نمی‌دونست چرا فقط حس گل رزی رو داشت که محتاج قطرات بلوری بارون بود تا برگ های سبزش که کم‌کم به سمت رنگ قهوه‌ای می‌رفت رو سیراب کنه...

-اوه شت

سوبین که ظرف بزرگ پفیلا رو به دست گرفته بود با پیچیدن صدای جیغ شخصیت اصلی فیلم داخل جاش پرید و بخشی از خوراکی‌ها روی موهای به هم ریخته‌ی کای که پایین کاناپه‌ نشسته بود رها شد.

-سوبین هیون_

اعتراض کای بخاطر پخشِ موسیقی متن مرموزی نافرجام موند و چشماش گرد از حالت معمول شد، اب‌دهانش رو قورت داد و عاجزانه به دست پسر بزرگتر چنگ زد.

یونجون به شکلی بازوی سوبین رو گرفته بود که انگار ریشه های زندگیشون درهم تنیده و بهم مرتبط شده، و سوبین هم به طور متقابل کاملا خودش رو به یونجون چسبونده بود.

بومگیو فاصله خیلی کمی با دوستانش که از ترس خشکشون زده بود داشت و برعکس بقیه هیچ احساس ترسی درون جریان خونش شروع به حرکت نکرده بود.

به نظرش خاطرات چرکین و تاریکش ترسناک تر از فیلم درحال پخشی بود که احتمال به حقیقت پیوستنش زیر ده درصد بود.

یونجون بعد از اینکه مادر و پدرش رو برای سفر کاریِ مهمی بدرقه کرده بود از پسرا دعوت کرد تا کنارهم وقت بگذرونن، طبق عادت وقتی یونجون با ماشین پدرش به دنبال دوستانش رفت شروع به بحث و جدل و البته بلف زدن کردن.

یونجون از بقیه خواست تا فیلمی انتخاب کنن و سرانجام بخاطر بحثی که فقط پر شده بود با ادعاهای دروغین تصمیم گرفتن فیلم ترسناکی که تازگیا سر زبون‌ها افتاده بود رو تماشا کنن، فقط برای اینکه ثابت کنن ترس به راحتی نمیتونه وجودشون رو لبریز کنه کارشون به اینجا کشیده بود و بومگیوای که تمام مدت فقط نظاره‌گر دعوایی بود که با مرگ ثانیه ها اتیشش تندتر می‌شد حالا بدون اینکه حتی به جون پوست گوشه‌ی ناخنش افتاده باشه یا حتی میخکوب بشه نظارگر فیلم بود، برخلاف دوستاش که روی شجاع بودنشون پافشاری می‌کردن.

همه روی این موضوع که سوبین ترسو ترین عضوه تفاهم داشتن اما سوبین قبول نداشت ادعا کرد که هرچیزی نمیتونه به راحتی بترسونتش و پافشاری احمقانه‌اش باعث شده بود بومگیو ساعت ها بهش بخنده هرچند که عاقبت خوشی نداشت...

𝙊𝙪𝙧 𝙃𝙚𝙖𝙧𝙩𝙨 𝙈𝙚𝙩 𝘿𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 𝙄𝙣 𝘼𝙪𝙩𝙪𝙢𝙣 🍁Where stories live. Discover now