Chapter 8: Shattered Hearts

147 41 38
                                    


وقتی پنبه‌‌ی آغشته به بتادین روی گونه‌ی زخمیش نشست درد مثل صاعقه‌ای داخل عضلات صورتش پیچید، هیسی از درد کشید و صورتش رو عقب برد.

تهیون فشاری به شونه‌ی بومگیو وارد کرد تا ثابت نگه‌ش داره، کمی نزدیک تر شد و بدون اینکه داخل تیله های متعجب بومگیو نگاهی بندازه زمزمه کرد:

-چیزی نمونده آخرشه.

تهیون با ظرافت پنبه رو روی پوست حساس بومگیو حرکت میداد، چشم های درشتش که حتی گرد تر از قبل به نظر میرسیدن نشون میدادن که تمام حواسش رو جمع کارش کرده تا مقدار درد رو تا حد ممکن کاهش بده.

لرزش شونه‌ی بومگیو داخل دست قدرتمند تهیون متوقف می‌شد و تنها کاری که میتونست انجام بده چنگ انداختن به سر آستین لباسش بود.

چشم های بومگیو تمام مدت بسته بودن و وقتی که تونست با دردی که سمت راست صورتش رو دربرگرفته بود کنار بیاد پلک هاش رو از هم فاصله داد.

تهیون روی صورتش خم شده بود و بی توجه به فاصله کمشون داشت کارش رو به خوبی انجام میداد.

بومگیو وقتی متوجه فاصله چند اینچی بینشون شد ناخودآگاه سعی کرد صورتش رو عقب بکشه اما تهیون این اجازه رو بهش نداد و شونش رو حتی محکم تر از قبل گرفت.

بومگیو دوباره پلک‌هاش رو روی هم گذاشت، با خودش فکر کرد نادیده گرفتن و بستن چشم هاش به روی وضعیتشون می‌تونه این جو عجیب رو بهبود ببخشه...

نفس های گرم تهیون گونه‌ی زخمیش رو نوازش میکرد و عطر تلخ اما دوست داشتنیه کاج بینیش رو قلقلک می‌داد، انگشت‌های پسر با ظرافت تمام روی پوست سردش حرکت می‌کردن و باعث به وجود امدن موجی از گرما زیر پوست بومگیو شدن.

-تموم شد

تهیون به محض تموم شدن کارش عقب کشید و پنبه‌ی قرمز بین انگشت هاش رو داخل ظرف انداخت.

اکثر زخمای بومگیو فقط یه خراش ساده بودن یا کبودی های ارغوانی رنگی که حتی نگاه کردن بهشونم برای پسر مو قرمز دردناک بود.

تهیون وقتی دیده بود قسمتی از لباس بومگیو به رنگ قرمز نقاشی شده فقط پرسید که بدنش هم زخمی شده یا نه، نمی خواست جو رو خراب تر و عجیب تر کنه.

پارگی بزرگ قسمت پشتی لباسش، پوست سفیدش که توسط خراش های صورتی رنگ نقاشی شده بود رو به نمایش گذاشته بود، بومگیو بخاطر سر و وضعش حس خوب و راحتی نداشت و دائما جا به جا می شد.

دردش به لطف مسکنی که تهیون بهش داده بود بهتر شده بود اما همچنان به راحتی نمیتونست حرکت کنه.

تهیون بعد از جمع کردن پنبه و گاز استریل های استفاده شده هودی مشکیش رو به سمت بومگیو گرفت.

𝙊𝙪𝙧 𝙃𝙚𝙖𝙧𝙩𝙨 𝙈𝙚𝙩 𝘿𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 𝙄𝙣 𝘼𝙪𝙩𝙪𝙢𝙣 🍁Where stories live. Discover now