"2020/12/7"
(سه روز از زمانی که به هوش اومدم میگذره، اوایل حتی بیدار موندن و نفس کشیدن هم سخت و عذاب آور بود.
الان بهتره، راحت نیست اما دردش قابل تحمله.
این روزا زمان سریع میگذره، شاید هم اینطور حس میکنم چون بیشتر روز رو خوابم. البته به لطف مسکن های قویای که بهم تزریق میکنن.
حتی نمیدونم چرا دارم اینا رو مینویسم، فقط خیلی تنهام.
میدونم خودم خواستم بری، خودم همه چیز رو خراب کردم، خودم خواستم تنها باشم ولی راستش همه چیز بدون تو خیلی سخت میگذره بومگیو. حتی... حتی گاهی وقتا با حس گرمای عجیبی چشمهام رو باز میکنم، انگار کسی درون گوشم زمزمه میکنه تو اینجایی ولی بعد فقط با اتاق خالی بیمارستان روبهرو میشم.
فکر کنم از شدت تنهایی توهم زدم، ولی کاش بجای این سراب واقعا اینجا بودی، هرچند این توهم پوشالی زیادی واقعی به نظر میرسه.)
"2020/12/14"
(کیهیون هیونگ بالاخره بهم اجازه داده تا یکم قدم بزنم و از تخت بیرون بیام!
امروز با یه پسر بچه آشنا شدم، اسمش بیونگهو بود.
خیلی ترسیده بود و گریه میکرد، بستری شدن اینجا چیز راحتی نیست، مخصوصا برای پسر بچهای که باید از خانوادش جدا بشه و شب هاش رو تنهایی سر کنه.
نمیدونم چرا، قبلا هیچ علاقه ای به بچه ها نداشتم اما یهویی دلم خواست کمکش کنم.
یادته بهت گفته بودم شعبده باز خوبیم؟ با یکم تردستی براش یکی از شکلات هایی که خانم لی (پرستار بخش) برام میاره رو ظاهر کردم.
چشم های خیس درشتش وقتی که به شکلات زل زده بود و جوری که با دیدنش آروم گرفت خیلی بانمک بود.
تو همیشه رابطهات با بچه ها بهتر بوده، خوب میدونی چطوری ارومشون کنی بخاطر همین دلم می خواست اینجا میبودی و برات تعریف میکردم که چطوری تمام روز باهاش بازی کردم و نقاشی هایی که باهم کشیدیم رو نشونت میدادم. مطمئنم وقتی بیونگهو رو ببینی عاشقش میشی!)
"2020/12/18"
)امروز بالاخره تلفن همراهم رو گرفتم، (با کلی التماس البته)
ولی هرچی بهت پیام دادم یا حتی زنگ زدم برنداشتی. نمیدونم کار درستی بود یا نه اما این فاصله فقط بیش از حد زیاد شده.
میدونم عادت داری وقتی حالت خوب نیست تلفنت رو خاموش کنی، اینکه میدونم حالت خوب نیست حالم رو بهم میریزه. میشه حداقل خوشحال باشی؟ بجای من؟ بجای هر دوتامون خوشحال باشی؟ میشه... میشه منو ببخشی؟ میشه به دیدنم بیای؟
واقعا دیگه نمیتونم این سقف بی رنگ و روح و عطر تعفن آور الکل رو تحمل کنم.)
2020/12/24""
YOU ARE READING
𝙊𝙪𝙧 𝙃𝙚𝙖𝙧𝙩𝙨 𝙈𝙚𝙩 𝘿𝙚𝙨𝙩𝙞𝙣𝙮 𝙄𝙣 𝘼𝙪𝙩𝙪𝙢𝙣 🍁
FanfictionCouple : Taegyu𖤐˚. Genre : romance , angst , slice of life Writer : Polaris ⸙ ″زندگی کتابی کهنه با ورقهایی کاهی بیش نیست، داستانی مشخص که ما هیچ اختیاری برای انتخاب کردن نقشمون، زندگیمون و یا حتی پایانش نداریم... به این طرح از پیش تعیین شده میگ...