"عالی انجامش دادی." رپر شروع کرد. چشمهاش از تماشای اجرای فرا تر از انتظارش برق میزدن. دستش رو روی شونهی سوبین، جدید ترین آیدل شروع به کار کرده کمپانیش گذاشت و دوستانه شونهاش رو فشرد. "میدونم چقدر مضطرب بودی ولی به عنوان اولین کنسرتت توی کشورِ خارجی؟" نگاهی به استیج انداخت و لبخندی روی لبهاش کش اومد. "نظیر نداشت."سوبین خجالت زده نگاهاش رو دزدید. هیجانِ کمی پیش همچنان توی تنش بود. "ممنونم هیونگ."
اونها وسطِ سالن ایستاده بودن. آشغالها، بطریهای خالی و کارکنان احاطهاشون کرده بودن و برخلافِ بوی زنندهای که از تمام سالن ساطع میشد، عطر یونگی بیاندازه دلنشین بود.
اون قدمی به عقب برداشت. دستهاش رو توی جیبش برد و مثل یک مدیرِ والا مقام -که در واقعیت بود- به اطرافش نگاه کرد. اولین اجرای لندن یک موفقیت بزرگ بود و یونگی، رپرِ سرشناسی که کمپانی خودش رو داشت، از این راضیتر نمیشد. "برگرد به هتل. یکم استراحت کن. فردا شب یه مصاحبه داری، مدیر برنامههات به زودی بهت خبر میده. میدونی که قراره برای هشت روز اینجا باشیم؟ دوتا از اجراهات پشتِ سر همه. ممکنه خسته کننده باشه اما با نامجون صحبت کردم." با لبخندِ درخشانی در تیرگی سالن ابروهاش رو بالا داد. "وقتی برگردیم کره دو هفته استراحت داری."
پسر یک مرتبه سرش رو بلند کرد. اون قدر سریع که صدای عجیبی از گردنش به گوش رسید ولی حتی با وجودِ درد، چشمهای درشت شدهاش برق میزدن. مدت زیادی میشد که به تعطیلات نرفته بود و دو هفته، با اینکه کوتاه بود برای اون تنها یک معنا داشت. آرامش. ذوق زده گفت:"خیلی ممنونم هیونگ، وقتی برگردم حسابی تمرین میکنم."
یونگی از روی عادت سر تکون داد. "مطمئنم همینطوره." واقعا توی حرف زدن بهترین نبود. برای همین نامجون رو به عنوان شریک کنار خودش داشت. رسیدگی به ورودیهای جدید، مصاحبه و همکاری با تیمهای خارجی، پسرِ جوونتر زحمت تمام اینها رو میکشید و یونگی، اون وقت بیشتری رو صرف ساخت آهنگ و سبک مخصوص هر فرد میکرد. گرچه جدا از نیازی که به نامجون داشت، اون بهترین دوستش بود.
اونها هیچ شباهتی به هم نداشتن و همین باعث میشد همدیگه رو کامل کنن. نقصهای هم رو پوشش بدن و یک کلِ بیعیب و منسجم بسازن.
رپر مدت دیگهای اونجا موند. تنها برای اینکه مطمئن شه پسر نترسیده، حالش خوبه و قراره به خوبی استراحت کنه و وقتی که خیالش راحت شد، بالاخره محل کنسرت رو ترک کرد.
ماه در فرازِ آسمون جا گرفته بود.
یونگی در خیابونهای خالی و سردِ لندن شروع به قدم زدن کرد. در این تاریکی؛ زیبایی شهر چند برابر شده بود و حتی شخصِ تنهایی مثل اون نمیتونست این رو انکار کنه. لندن برای زوجها ساخته شده بود. برای آزادانه کنارِ هم بودنِ عشاق. لحظهای صبر کرد. هوای تازه رو توی ریههاش کشید. سرمای دلانگیزی که پوستش رو لمس میکرد ترس و نگرانیهاش رو دور میبرد. نورهای زرد رو از نظر گذروند و حرکت کرد. گامهای کوتاه و بازیگوشانهاش، مثل بچهای که تازه راه افتاده بود ، سنگفرشهای خوش رنگ رو طی میکرد.
YOU ARE READING
Moonchild ~|| Sope, Namjin Au
Fanfiction☘︎︎هوسوک پرستار حیواناتِ خونگیه. اون زمان زیادی رو توی خونه ی غریبه ها میگذرونه، با گربه ها بازی میکنه و برای دوست داشتنی ترین انسانِ گربهنما، رپرِ بزرگ اگوستدی فن بویی میکنه. صفحه ی مسیح های یونگی دفترِ خاطراتِ امنِ هوسوکه، یا حداقل فکر میکنه که...