وقتی رپرِ جوونتر وارد اتاق جلسه شد، چهرهاش در هم رفته بود. ابروهای خوش فرمش با اخم غلیظی بهم گره خورده بودن و ساکتتر از هر روزی توی اتاق قدم برداشت. وقتی سر جای همیشگیش نشست، نورِ خورشید جسورانه دیدش رو کور کرد.یونگی تایپ کردن رو متوقف کرد و از بالای صفحهی گوشی نگاهی به دوستش انداخت که خوب به نظر نمیرسید. "چیزی شده؟" هنوز جوابِ هوبی رو نداده بود، با این حال گوشی رو روی میز قرار داد و دوباره از مردی که رو به روش نشسته بود پرسید:"خوبی؟"
"از نظرِ جسمی؟ آره ولی از نظرِ عقلی؟" نامجون اه بلندی سر داد، انگار همون لحظه شاهد تماشای تراژدیای باشه و چشمهای زیباش با غم مزین شدن. "احتمالا باید باشگاهام رو عوض کنم."
یونگی پرسید:"چرا؟" آهسته روی صندلی چرخید و نگاهی به ساختمون رو به روشون انداخت. از انتهای ساختمون که دو قسمت شده بود، دو خطِ صافی که شبیه برجهای کوچک دوقلو بودن به سمت آسمون میرفتن، پرتوهای نور به اطراف میتابیدن، انگار که خونهی خورشید اونجا بود. افکارِ پریشونش رو عقب زد و ادامه داد:"تو از اینکه باشگاه رو به روی ساختمون اصلیمون باشه خیلی خوشحال بودی، اگر اشتباه نکنم بیش از پنجاه بار گفتی با این فاصلهی کم میتونی بیشتر از یک بار در روز ورزش کنی."
نامجون سر تکون داد. "درسته." دستهاش رو جلوی سینهاش بهم گره زد و در تیشرتِ مشکیای که به هیچ وجه مناسبت جلسهی کمی دیگهاشون نبود عظلاتِ برجسته، پوست برهنه و کاراملی بازوش رو به نمایش گذاشت. "منشی باشگاه امروز برای چک کردن برنامم باهام تماس گرفت و خیلی اتفاقی انتهای حرفش گفت که مدیریت باشگاه تغییر کرده."
"و این بده چون؟" یونگی پرسید. نمیفهمید یا تلاشی برای درک کردن پسر نمیکرد. "مدیریت جاهای زیادی طی سالها عوض میشه، چرا برای خودت بزرگش کردی؟"
گوشیش رو برداشت تا پیامِ نصفهاش رو کامل کنه.
agustd:
"سفر جادهای بهترین گزینه است سانشاین، چرا وقتی میتونی با ون یه سفر فوق العادهای داشته باشی حتی به انتخابهای دیگه فکر میکنی؟"و دوباره توجهاش رو به سمت نامجون برگردوند، گرچه نیمی از حواسش پیش علامتی بود که نشون میداد سانشاینش در حال نوشتنِ چیزیه. حرف زدن با هوبی به عادیترین کار روزانهاش تبدیل شده بود. مثل هوایی که برای زنده موندن نفس میکشید، به این مکالمات هم نیاز داشت.
آسمونِ بیرون آهسته خونهی جدید ابرهای پر بارون میشد.
sunshinehobi:
"البته که فوق العادست، تا زمانی که دوستهایی نداشته باشی که به دلایل مختلفی نتونن باهات به جاده بزنن."
![](https://img.wattpad.com/cover/299636699-288-k271106.jpg)
YOU ARE READING
Moonchild ~|| Sope, Namjin Au
Fanfiction☘︎︎هوسوک پرستار حیواناتِ خونگیه. اون زمان زیادی رو توی خونه ی غریبه ها میگذرونه، با گربه ها بازی میکنه و برای دوست داشتنی ترین انسانِ گربهنما، رپرِ بزرگ اگوستدی فن بویی میکنه. صفحه ی مسیح های یونگی دفترِ خاطراتِ امنِ هوسوکه، یا حداقل فکر میکنه که...