هوای سئول بارونی بود. پرتوهای خورشید از لا به لای ابرهای پنبهای و نرم فرار کرده و دنیا رو به ترکیب زیبایی از رنگها مهمان کرده بودن. زرد. نارنجی و صورتی. روز به تازگی شروع شده بود و مردمی که عجولانه از کنارشون عبور میکردن به دو پسرِ در حال دوچرخهسواری توجهی نداشتن.نامجون آهستهتر رکاب زد، تنها برای اینکه همراهِ جین حرکت کنه. باد موهاش رو بر هم میزد و برای نداشتن کلاه خودش رو سرزنش میکرد. همونطور که از روی پل میگذشتن، یکی از دستهاش رو از روی دوچرخه برداشت، با لبخندی به روشنی آسمون پرسید:"بریم پایین؟"
و منتظرِ جوابِ جین شد.
اونها روی پلِ بونگونسا بودن. پلی که روی آب جاری و سطحی ساخته شده بود. تفریحگاهی کوچیک برای مردم و البته برای زوجهای عاشقی که برای درخواستِ آرزو و رویاهاشون به اینجا میاومدن. رپر مطمئن نبود چطور به اینجا رسیدن اما نزدیکترین ایستگاهِ دوچرخه به محلِ کارشون، پارکِ کنارِ این بنا بود.
"آره. بیا یه مدت همونجا بمونیم." سوکجین با تکون دادنِ سر تایید کرد. مسیر رو عوض کرد و همونطور که پایین میرفت از کنار دختر کوچولویی که دست در دست مادرش به سمت مدرسه میرفت، گذشت. موهای دخترک با پاپیونِ بنفش رنگی بسته شده بودن و لبخندی رو روی لبهای جینی آوردن. اون عاشق بچهها و مراقبت ازشون بود و به همین خاطر همچنان با جونگکوک، بزرگترین بچهی دنیا، زندگی میکرد.
ساعتِ روی ساعدِ سوکجین هشت صبح رو نشون میداد. مرد بزرگتر جادهای که به زیبایی جنگل و با شاخ و برگهای درختها سایهبون دار شده بود رو طی کرد، کنارِ آب از حرکت ایستاد و همونطور که دوچرخه رو روی پایه میانداخت، بر خلاف درد خفیف پاهاش لبخندی زد.
"باید دوچرخهسواری رو توی تمرین مدلها قرار بدم، پاهاشون رو خوش فرم میکنه." ماگی که مدتی توی سبد دوچرخه قرار داشت رو برداشت و قهوهی سرد شده رو نوشید. از دهن افتاده بود و لذتِ اولیهاش رو نداشت اما همچنان قهوه بود. همچنان توسط نامجون درست شده بود.
"جونگکوکی میتونه خیلی خوب تعلیمشون بده."
"کیم سوکجین." نامجون صداش زد. رو به روش ایستاده بود و دستش رو به زینِ دوچرخه تکیه داده بود. قدِ بلندش روی صورتِ مدیر عامل سايه انداخته بود، قفسهی سینهاش برای دریافت تمام هوای اطراف عجولانه بالا و پایین میرفت و قطرههای عرق آهسته روی پوست برنزهاش غلت میخوردن. "به جز کار کردن به چیز دیگهای هم فکر میکنی؟"
VOUS LISEZ
Moonchild ~|| Sope, Namjin Au
Fanfiction☘︎︎هوسوک پرستار حیواناتِ خونگیه. اون زمان زیادی رو توی خونه ی غریبه ها میگذرونه، با گربه ها بازی میکنه و برای دوست داشتنی ترین انسانِ گربهنما، رپرِ بزرگ اگوستدی فن بویی میکنه. صفحه ی مسیح های یونگی دفترِ خاطراتِ امنِ هوسوکه، یا حداقل فکر میکنه که...