༄ ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ¹⁰

1.1K 253 150
                                    


در زندگی، روزها و اتفاقات پیش‌بینی نشده‌ی زیادی وجود داشت که مثل مهمان ناخوانده سراغمون می‌اومد. مهمانِ ناخوانده‌ی اون روز سیلاب و طوفانی پیش بینی نشده در شهرِ سئول بود.

در چنین فصلی، با رویش شکوفه‌های گیلاس و خورشید گرمی که مهمون خونه‌ها بود، واقعه‌ای عجیب و البته نگران کننده‌تر از این ممکن نبود.

نگاهِ یونگی روی آسمونِ صاف ثابت مونده بود. وزش باد آروم موهاش رو بهم می‌زد و سرمای دلپذیرِ درون هوا نگرانی‌هاش رو کم می‌کرد. رپر در بالکن دفترِ کارش ایستاده بود. خیره به ساختمون‌های بلند و رو به آسمون، دست‌هاش رو به لبه‌ی نرده تکیه داده بود و به امشب فکر می‌کرد.

افتتاحیه چند ساعتِ دیگه بود و هوا رفته رفته بد می‌شد. آسمون خونه‌ی ابرها می‌شد و در زمین هوا بهم می‌ریخت. شاخ و برگ درخت‌ها عجولانه تکون می‌خوردن و دونه‌های ریزِ گرد و خاک همراهِ سوز سرما می‌رقصیدن.

به زودی طوفانی به پا می‌شد. وضعِ ناگواری بود.

شرایط رفته رفته تغییر می‌کرد و یونگی، برای ساعت‌ها خیره به ساختمونی بود که رو به روی محل کارش قرار داشت.

باد شدید و شهر تاریک‌تر می‌شد.

یونگی نگاهی به ساعت انداخت. عقربه‌های کمی از عدد هفت فاصله داشتن و نورهای زرد رنگی از ساختمونِ رو به رو محیط رو روشن می‌کرد. طبقه‌ای که مدت‌ها خالی بود و رپر حالا می‌دونست که اونجا متعلق به سانشاینشه. این نزدیکی لبخندی به لب‌های یونگی می‌آورد و اضطرابش رو کاهش می‌داد. نورهایی زرین رنگی چشم‌هاش رو جلا می‌داد و افتتاحیه به زودی انجام می‌شد؛ یا حداقل رپر امیدوار بود این طور باشه.

همه چیز باید به خوبی پیش می‌رفت و پسرِ باید لبخند می‌زد. لبخندی که لایقش بود. یونگی تنها یک بار صدای خنده‌های هوبی رو شنیده بود. روزی که پسر سر خوش از داشتنِ استودیوی خودش می‌گفت و همراهِ دوست‌هاش جشن کوچیکی گرفته بود اما اون خنده، مثل لالایی‌های شبانه‌ای در کودکیش هر شب شکارش می‌کرد.

اون صدا قلبِ یونگی رو ذوب می‌کرد. زیبا بود. خیلی زیاد.

رپر نگاهی به اطرافش انداخت. همونطور که باید؛ همه چیز خوب بود. قدمی به عقب برداشت. خاک‌های نشسته روی سر شونه‌های کتِ طوسی رنگش رو تکوند و با قدم‌های منظم، مشتاقانه درونِ اتاق شخیصش خزید. هوای اتاق گرم بود و احساس خوبی داشت.

یونگی گوشی رو برداشت تا برای اطمینان پیامی به هوبی بده. روز گذشته‌اش با پیام‌های کوتاه و هیجان زده‌ی پسر سپری شده بود و اشتیاق زیادی که برای امروز داشت رپر رو به وجد می‌آورد.

Moonchild ~|| Sope, Namjin AuOnde histórias criam vida. Descubra agora