༄ ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ¹¹

1.2K 251 174
                                    


ستاره‌ها در سقف آسمون چشمک می‌زدن. طوفان مدت‌ها پیش متوقف شده بود و آسمونِ صاف و پر ستاره‌ی شب رو به پسرهایی هدیه داده بود که در سکوتِ تاریکی پر از شادی می‌خندیدن.

هوسوک ‌هوای تازه رو توی ریه‌هاش کشید. بعد از بارون ساعاتی پیش هوا به شکل عجیبی صاف شده بود. جام خالی رو روی میز گذاشت و دستش رو سمتِ بطری نوشیدنی دراز کرد. جیمین قفسه‌ای از اتاق استراحت رو پر از جام‌های متفاوت کرده بود و هوسوک هیچ ایده‌ای نداشت دلیلش چیه. "یه رویاست درسته؟ همه چیز خوب پیش رفت و تو اینجایی." اون به رپر اشاره کرد، لپ‌هاش از مستی گل انداخته بودن و خجالت زده خندید.

"بذار من انجامش بدم." یونگی پیشنهاد داد، دستِ پسر رو پس زد و همونطور که بطری شامپاین رو برمی‌داشت و جام رو پر می‌کرد پرسید:"مگه نمی‌دونی پر کردن لیوانِ خودت بد شانسی میاره؟"

نگاهِ ملهتب و سردرگم هوسوک روی رپر افتاد. ابروهاش بالا رفتن و خنده‌اش سکوت شب رو درهم شکست. "اوه. بهت نمی‌اومد خرافاتی باشی هیونگ."

رپر متقابلا خندید. بطری رو پایین گذاشت و نگاهی به آسمون شب انداخت. "نیستم." ابرهای سفید آهسته در قلب سیاهی حرکت می‌کردن. "فقط نمی‌خوام روی تو ریسک کنم."

"اوه." کلماتِ مرد آهسته توی وجودش رخنه کردن و هوسوک از خوابِ الکی آروم و دنیای خیالش بیدار شد. موج سردی اون رو در بر گرفت و موجب شد پوستش بلرزه. مقداری از نوشیدنی روی لباسش ریخت و توجه رپر رو جلب کرد.

اما نگاهِ رپر روی زخم سفید و کوچیکی بود که در تیرگی روی پوست پسر می‌درخشید. آهسته گردنش رو کج کرد، سرش رو به شونه‌ی دستی تکیه داد که به عقب خم شده بود و تکیه گاه‌اش بود. "دستت.." زبونش رو روی لب‌هاش کشید و در حالی که نوشیدنیش رو مزه مزه می‌کرد پرسید:"دستت چی شده؟"

"دستم؟" هوسوک زیر لب برای خودش حرف زد. تقلا کردن با پارچه‌ی خیس شده لباسش رو پایان داد و نگاهی به محل مورد نظر رپر انداخت. "این؟" انگشتش رو روی زخم کشید و نخودی خندید. "رد دندون گربه است.." شونه‌هاش رو بالا انداخت و با تظاهری ساختگی به ناراحت بودن، ادامه داد. "داشتم زیر چونه‌اش رو نوازش می‌کردم و اون یهو تصمیم گرفت گازم بگیره."

و این بی اندازه برای یونگی شیرین بود. جوری که پسر لب‌هاش رو به جلو خم کرده بود و با موج پنهان شده‌ای از خنده لابه‌لای کلماتش حرف می‌زد. شکلی که چشم‌هاش مثل کهکشان‌های دور می‌درخشید، این برای یونگی شیرین و برای قلبِ ضعیفش مضر بود.

"سانشاین، همه می‌دونن گربه‌ها خیلی تمایلی به لمس شدن چونه و بخشِ زیری بدنشون ندارن.." تکیه‌اش رو از تختِ چوبی برداشت. "اون گازت گرفته.." به سمت پسر خم شد و مثل بیانِ یک راز، کنار گوشش زمزمه کرد:"و این تقصیرِ کیه سانشاین؟"

Moonchild ~|| Sope, Namjin Auحيث تعيش القصص. اكتشف الآن