༄ ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ⁹

1.2K 237 136
                                    


سایه‌ی درخت بر سطحِ زمین کش اومده بود.

هوسوک با صدای آهسته‌ای زمزمه کرد:"دوباره بهش خیره شدی نامجونی." نخودی خندید و زیرِ سایه درختِ چنار روی نیمکتِ چوبی دراز کشید. سرش رو به پای پسر جوون‌تر تکیه داد و همونطور که صورتش رو بررسی می‌کرد پاستیلی رو از بسته‌ی توی دستش بیرون کشید و طرف لب‌هاش برد. "اینقدر از هیونگ خوشت میاد؟"

هوای اون روز خنک بود و پرنده‌های روی شاخه همراهِ بادِ زمستونی می‌چرخیدن. بوی کیک ماهی بوفه فضای حیاط رو پر کرده بود.

نامجون پشت ابرویی نازک کرد. گونه‌هاش رنگ افتادن و نگاه‌اش رو برداشت. اه عمیقی کشید. اون نباید دوباره در این حالت گیر می‌افتاد. خجالت آور بود. "بیخیال هوبا.." هوای پر از آلودگی رو درون ریه‌هاش کشید و دستی توی موهاش برد. موهای دودی رنگش نسبت به چند ماه قبل بلندتر شده بودن و تا پایین گردنش می‌رسیدن. خیال کوتاه کردنشون رو داشت اما کمپانی نظر دیگه‌ای داشت.

"اگر واقعا ازش خوشت میاد.." هوسوک شروع کرد، پاستیلی رو میون لب‌های نامجون فشار داد و طعمِ شیرین توت فرنگی توی دهن پسر پخش شد. "می‌تونم از هیونگ بپرسم. یادته دیگه؟ قبل از رسوایی کمپانی قبلی ما باهم اونجا بودیم."

نامجون چیزی نگفت. خیره به چشم‌های پسر گویی مشغول تصمیم‌گیری برای بزرگ‌ترین تصمیم زندگیش باشه فکر می‌کرد. آهسته پاستیل رو میون دندون‌هاش کشید و نگاه‌اش همراهِ پرنده‌ای که دونه‌های ریخته شده‌ی روی زمین مدرسه رو دنبال می‌کرد طرف سوکجین کشیده شد. "نمی‌دونم.."

چهره‌ی هوسوک در حالی که بلند می‌شد در هم رفت. تقریبا چند باری می‌شد که چنین پیشنهادی رو به پسر داده بود ولی هربار جواب چیزی بود که انتظارش رو داشت. "معلومه که نمی‌دونی." دیدن نامجون در این شرایط، گم شده در عشقی یه طرفه قلبش رو می‌شکست و با وجود اینکه اون می‌گفت همه چیز مرتبه، با اینکه خودش رو با کارهای باشگاه رادیویی مدرسه و تلاش برای آیدل شدن سرگرم می‌کرد، هوسوک بازهم متوجه‌ی نگاه‌های پنهانی و چشم‌های پر از احساسش می‌شد. "شاید فقط باید بهش اعتراف کنی و واکنش هیونگ رو ببینی، نامجونی...تو همین حالا هم شبیه کسی هستی که قلبش شکسته. به زبون آوردنش فقط بهتر یا بدترش می‌کنه." دستش رو دور گردنِ صمیمی‌ترین دوستش انداخت و محتاطانه ادامه داد:"نمی‌خوای بدونی چی می‌شه؟ شاید سوکجین هیونگ قبولت کنه و بعد.." لبخندی روی لب‌هاش بود. دهنش رو نزدیکِ گوش پسر برد و پچ پچ کرد. "کسی رو داشته باشی که برای کریسمس ببوسیش."

ماه فوریه و تولدِ هفده سالگی هوسوک نزدیک بود.

"موضوع اون نیست.." خیالِ بوسیدن سوکجین لبخندی شرمگین به صورت نامجون آورد. طرفِ دیگه حیاط، سوکجین مشغولِ صحبت کردن با دوست‌هاش بود. شونه‌هاش از خنده می‌لرزیدن و زیبایی فرازمینیش نفسِ رپر تازه کار رو بند آورده بود. مثل سایرینی در دلِ دریا نامجون رو سمت خودش می‌کشید. "این جدیده. قبلا هرگز اینطوری از پسری خوشم نیومده بود و مطمئن نیستم که درسته یا-"

Moonchild ~|| Sope, Namjin AuDonde viven las historias. Descúbrelo ahora