༄ ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ¹⁸

872 178 91
                                    


فضایِ اتاقِ رقص دلگیر و خفه بود.

هوسوک از نفس افتاده بود. سردرد داشت، زخم‌هاش تیر می‌کشیدن و با این حال مثلِ گل‌هایی که به سمتِ خورشید باز شده بودن، لبخند می‌زد. کنار اومدن با ان جی آسون نبود. آرتیستِ مو طلایی بامزه، خوشگل و بی شک با استعداد بود اما چیزی که هوسوک رو بی اندازه آزار می‌داد عوض شدن یکهویی نظراتش بود. رقص‌هایی که هوسوک طراحیشون رو انجام می‌داد موردِ پسندش بودن. البته تا زمانی که عقربه‌های ساعت روز جدید رو به همراه نیاورده بودن و دخترک تصمیم نمی‌گرفت ساعتِ چهارِ صبح با هوسوک تماس بگیره تا در مورد عوض شدنِ نظرش و تغییراتِ لازمه صحبت کنه. آرتیستِ جوون کمی بی ملاحظه بود اما هوسوک نیت داشت باهاش کنار بیاد. اون پارتنرِ رقص خوبی بود. هوسوک رو یاد یکی از هم گروهی‌های سابقش می‌انداخت و مربی اون بودن به معنای بیشتر دیدنِ یونگی در ساعاتِ کاری بود. رقصنده چه چیزی بهتر از این می‌خواست؟

"برای امروز کافیه." مربی رقص اعلام و آهنگ رو قطع کرد. نفسِ عمیقی کشید و با دردی که سینه‌اش رو پر کرد، اخم‌هاش درهم رفتن. کاغذ و قلمی برداشت و همونطور که به دختر می‌گفت کارش رو خوب انجام داده برنامه‌ی امروزشون رو یادداشت و ثبت کرد.

ان جی دستش رو روی سینه‌اش گذاشت. در حالی که حس می‌کرد ریه‌هاش می‌سوختن نفسِ عمیقی کشید و هوای دم و بسته‌ی اتاق رو توی ریه‌هاش کشید. زیر لمسش، قلبش جسورانه به سینه‌اش می‌کوبید. "هوسوک شی، ممکنه یکم دیگه ادامه بدیم؟ هنوز توی بخشی از رقص مشکل دارم." دختر قدمی به عقب برداشت، زانوش رو خم کرد و سعی کرد بخشی از رقص پا رو که به خوبی یاد نگرفته بود رو نشون بده.

مربی رقص لب‌هاش رو تر کرد و دفترچه رو به جاش برگردوند. "امروز پنج ساعت تمرین کردی لیسا، کافیه." لبخندی زد که عذرخواهی در اون بود و از روی میز تلفنش رو برداشت و سراغِ خونه‌ی امنش رفت.

Sunshinehobi:
چیزی از کافه نمی‌خوای هیونگ؟
لیسا اه کوتاهی کشید، نور آفتاب در چهره‌اش می‌درخشید و ناامیدیش رو نمایان‌تر می‌کرد. "هوسوک شی، ممکنه فقط بخشی از رقص رو تکرار کنیم؟ همه چیز باید برای کنسرتِ هفته‌ی آینده بی نقص باشه."

گوشی میون دست‌های رقصنده لرزید و همونطور که زیر نگاه‌ِ آرتیستِ جوان نرم می‌شد، شونه‌هاش رو بالا انداخت. "صبر کن." پیام‌های ر‌پر رو خوند و سعی کرد جلوی لبخندش رو بگیره.

AgustD:
"من برای هردومون نوشیدنی گرفتم سانشاین. منتظر بودم تمرینت تمام شه، توی استودیوم منتظرتم."

AgustD:
"و چرا اینجا بهم پیام دادی؟"

AgustD:
"دلم برای پیامات تنگ شده بود. دوباره انجامش بده."
رقصنده سری تکون داد. گونه‌هاش گرم شده بودن و پر شده از حس خوبی که قلبش رو غلغلک می‌داد به رپر قول داد که فورا بعد از اتمامِ تمرین به دیدنش بره.

گوشی رو روی میز قرار داد و همونطور که طرفِ دختر می‌رفت، توضیح داد:"اگر بخوای می‌تونی فیلم بگیری و بعد تمرینِ امروز تمام می‌شه." رقصنده حرف‌هاش رو با لبخندِ امیدواری تمام کرد و در مرکزِ اتاق ایستاد.

با کنترلی که در دست داشت آهنگ رو پخش کرد و برای لحظاتی سکوت اتاق رو در بر گرفت، آهنگ شروع می‌شد، صدای دختر فضا رو پر و هوسوک بدنش رو با ریتم همراه می‌کرد.

لیسا قدمی به جلو برداشت، با چشم‌هایی جمع شده و دقتی که خط‌های موزونی روی صورتش انداخته بود، از فرای صفحه‌ی گوشی به مربی‌اش، کسی که روی زانوهاش خم شده بود و همونطور که آهسته بلند می‌شد حرکاتش رو انجام می‌داد، نگاه می‌کرد.

تمامِ عضلاتِ بدن رقصنده حرکت می‌کردن، موسیقی بی معنا شده و اون خودِ ریتم بود. قدم به قدم پاهاش رو حرکت می‌داد و رقصِ تک نفره‌اش رو پیش می‌برد.

"فکر می‌کردم اینجا پیدات کنم لیسا."

صدای یونگی در استودیوی رقص اکو شد و هوسوک از حرکت ایستاد. همونطور که آهنگ رو قطع می‌کرد سردرگم و بی قرار به سمتِ صاحبِ صدا برگشت. رییس شرکت که همچنان جلوی در ورودی ایستاده بود.

آرتیستِ جوان فیلم رو قطع کرد و گوشی رو توی جیب بزرگِ شلوارش برگردوند. با قدم‌هایی کوتاه خودش رو به مرد رسوند و لبخندی زد. "یونگی هیونگ؟" ذوق‌زده از دیدنِ یکی از بزرگترین آیدل‌هاش نگاهِ مشتاقش میونِ یونگی و برگه‌های توی دستش چرخید. "باهام کاری داشتید؟"

"البته." صاحبِ کمپانی متقابلا لبخندی زد و بعد نگاه‌اش روی فردی کشیده شد که در مرکزِ اتاق ایستاده بود. کسی که می‌دونست اینجا ملاقاتش می‌کنه و به همین دلیل اومده بود. یونگی کمی گردنش رو کج کرد و با تمامِ نیروی بازیگری‌ای که در خودش سراغ داشت سعی کرد زمانی که به حرف میاد تعجب رو توی صداش جا بده. "اینجا چیکار می‌کنید مربی جانگ؟" ابروهاش در هم کشیده شدن و نگاهی به ساعتش انداخت. "تمرینتون باید نیم ساعتِ پیش تمام می‌شد."

و چقدر نگه داشتنِ خنده برای هوسوک سخت بود، گرچه ذهنش بیشتر روی اون کلمه می‌چرخید. مربی جانگ. رپر برای اولین بار با این نام خطابش کرد و یه جورایی قشنگ بود. اون رابطه‌ی نزدیکی با دانشجوهاش داشت و‌ خیلی کم پیش می‌اومد کسی به چنین اسمی صداش کنه. مربی جانگ. این اسم به هوسوک احساس حرفه‌ای بودن می‌داد. "لیسا می‌خواست بیشتر تمرین کنه." خودش رو میون جمعِ دو نفره جا داد و نفسِ عمیقی کشید که باعث شد درد توی سینه‌اش بپیچه. "با اینکه خیلی پیشرفت کرده اما یه مشکل کوچیک داشت."

رپر از روی فهمیدن سر تکون داد و قدمی عقب رفت. "خسته کردن خودت بهت کمکی نمیکنه ان جی نیم." انگشتش رو روی برگه‌هایی که همچنان کمی گرم بودن کشید و به نوشته‌های چاپ شده با جوهر نگاه کرد. "مطمئنم آقای کیم هم بهت گفته، ما نمی‌خوایم توی تمرین کردن زیاده‌روی کنی. مربی ورزشیت ناراضیه و حالا آقای جانگ؟"

لیسا پرسید:"آقای جانگ؟" و به سمتِ هوسوک برگشت. از خیال اینکه مرد رو آزار داده چهره‌اش در هم رفت و احساس رنج و گناهی که راه نفسش رو تنگ کرد رو با آبِ دهنش قورت داد. "معذبتون کردم هوسوک شی؟"

رقصنده کلاه سبز رنگِ روشنی که با شلوارک و کفشش مچ‌ بود رو توی دست‌هاش چرخوند. "به هیچ‌وجه." لبخندِ اطمینان دهنده‌ای زد. کلاه رو روی سرش گذاشت و چشم غره‌ای به یونگی رفت. از لحظه‌ای که مرد پاش رو به استودیوی رقص گذاشته بود، حسی درونِ هوسوک‌ می‌گفت که برای همین اینجاست. که به دختر یادآوری کنه نباید توی تمرین‌ها زیاده‌روی کنه و البته که هوسوک می‌دونست دلیل این رفتار چیه.

یونگی نفس عمیقی کشید و سکوتِ اتاق رو شکست. "در هر صورت..." نگاه‌اش همچنان روی چسبِ زخمِ کوچیکی بود که زیر چونه‌ی هوسوک خودنمایی می‌کرد و دوباره توی قالبِ محافظه‌کار بودنش فرو رفته بود. اه کشان روش رو برگردوند و برگه‌ها رو طرفِ دختر گرفت. "یکی از این دو متنِ نوشته شده رو انتخاب کن. ملودیشون رو برات می‌فرستم. اونی که می‌خوای رو تمرین کن و فردا یه سر به تیمت بزن، بهت می‌گن باید چیکار کنی."

چهره‌ی لیسا با خوشحالی درخشید. برگه‌ها رو از مرد دریافت کرد و با تعظیم کوتاهی قدمی به عقب برداشت. "سعی می‌کنم عالی انجامش بدم یونگی هیونگ."

"مطمئنم همینطوره." یونگی اتاقِ رقص رو از نظر گذروند. دستیگره‌ی در رو لمس و همونطور که در رو باز می‌کرد تا خارج شه پرسید:"مربی جانگ، شما نمیاید؟"

هوسوک از گوشه‌ی چشم نگاهی به لیسا انداخت و به جای اخم کردن، لبخند زد. "البته هیونگ." تنشی که بینشون شکل گرفته بود پوستش رو مور مور می‌‌کرد، باری دیگه از دختر تعریف کرد و همراهِ یونگی اتاق رو ترک کرد.

راهرو خالی و اون‌ها ساکت بودن. عطر شکوفه‌های هلو توی ساختمون پیچیده و این خوش بوترین چیزی بود که هوسوک تا به حال استشمام کرده.
"این دیگه چه رفتاری بود یونگی؟" زمانی که در استودیوی رپر بسته شد، ابروهای هوسوک هم در هم رفتن. دست‌هاش جلوی سینه‌اش حلقه شدن و تکیه داده به در به مردی خیره شده بود که به سمتِ صندلی‌اش می‌رفت. "تو عمدا اومدی تا کلاسم رو تموم کنی! ما یه قرارداد داریم و به عنوان یه مربی من یه حقی دارم."

رپر لب‌هاش رو جمع کرد. تو صندلی‌اش نشست و همونطور که گوشی‌اش رو برمی‌داشت، پرسید:"می‌دونستی موقع لبخند زدن نمی‌تونی زبونت رو گاز بگیری؟" کاملا حرف‌های هوسوک رو نادیده گرفته بود.

"چی؟" رقصنده قدمی جلوتر اومد، لب‌هاش از هم شکفتن و مثلِ غنچه‌ای باز لبخند زد تا چیزی که شنیده بود رو امتحان کنه و یونگی از اون لحظه استفاده کرد. بلافاصله، لبخندِ هوسوک رو توی عکسی ثبت کرد و به صندلی تکیه داد.
"تو احمقی سوکا، ولی یکی از شیرین‌ترین‌هاشی."

هوسوک در حالی که نیمی از حواسش به مرد بود، پلک زد و عصبانیتِ کمی پیشش رو به یاد آورد. "من احمق نیستم هیونگ و تو.. فکر نکن با چنین چیزایی می‌تونی از زیر کاری که کردی در بری. اون هنوز به کمک نیاز داشت. رفتارت درست نبود."

یونگی اه کشید، گوشی رو روی میز برگردوند و پیش از اینکه بلند شه به مانیتورهای روشن نگاهی انداخت. "سوکا..." صداش آهسته و در حد یک خواهش بود، صدای شخصی که هرشب به رقصنده می‌گفت بهش علاقه داره. صدای یونگی. رپر دست پسر رو نگه داشت و صورتش رو از نظر گذروند، خراشِ روی صورتِ هوسوک همچنان به بدی روز اول بود. "چرا داری باهام دعوا می‌کنی؟"

اون پرسید و چشم‌های عسلی‌اش از سردرگمی و نگرانی پر شدن. "من دوست پسرِ احمق یا سلطه‌گری نیستم سانشاین... ولی تو آسیب دیدی و من برنامه‌ی کاریت رو کمتر کردم تا مطمئن شم به درستی درمان می‌شی. و تو بازهم به جای دو ساعت بیش از پنج ساعت با ان جی تمرین کردی." دست‌هاش دورِ کمر هوسوک حلقه شدن، انگار تقلا می‌کرد زبونش رو گاز نگیره. "فقط..می‌شه تا بهبودی کاملت به خودت آسون بگیری؟"

تنش و عصبانیتِ کمی پیش بدن رقصنده رو ترک کرد. دست‌هاش روی سرشونه‌های یونگی نشستن و همونطور که فکر می‌کرد تا به حال ندیده کسی وقتی حق با اونه اینقدر آروم باشه، لب‌هاش رو تر کرد. "یه آسیبِ جزئيه هیونگ، فقط از پله‌ها افتادم و چهار روز ازش گذشته.."

"هنوزم کبودی داری..." رپر قدمی به عقب برداشت، روی صندلی نشست و دستِ پسر رو کشید تا همراهی‌اش کنه. پاهای هوسوک دور کمرش قرار گرفتن. شلوارکش کمی بالا رفت و یونگی از دیدن کبودی‌های تیره ی روی پاهاش اه کشید. واقعا بدجوری زمین خورده بود. "و یه افتادنِ ساده نبود. وقتی عجولانه می‌دویدی افتادی. روی سینه‌ات فرود اومدی و به دنده‌هات آسیب زدی.." یونگی بوسه‌ای به فك پسر زد و ترجیح داد به چندتا بخیه‌ی زیر چونه‌اش اشاره‌ای نکنه. "خواسته‌ی زیادی نیست، یکم استراحت کن خوشگله."

گونه‌ی هوسوک روی سر شونه‌ی یونگی فرود اومد و همونطور که در نورِ کم اتاق لبخندش رو پنهان می‌کرد، گفت:"پس همینجا استراحت می‌کنم."

و یونگی مخالفتی نداشت. یکی از گوش‌های هدفون رو روی گوشش گذاشت، بوسه‌ای به موهای هوسوک زد و همونطور که مشغولِ کار بود کمرش رو نوازش می‌کرد و رقصنده، هوسوک به تمام اولین چیزهایی که تجربه کرده بود، فکر می‌کرد. به اولین‌هاش با یونگی..

دست‌هاش رو روی پهلوهای یونگی گذاشت و به صبح‌هاشون فکر کرد. به جوری که یونگی هر صبح آهنگ عاشقانه‌ای پخش میکرد و پس از پایان آهنگ می‌گفت که اون کلمات برای اونه. ترقوه‌ی مرد رو بوسید و به اولین شب گردی‌ایشون فکر کرد. به اینکه رپر بدون اشاره‌ای به قرار کاریِ فرداش تمام ساعات شب خیابون‌ها رو همراه‌اش گشته بود. نوک بینی‌اش رو روی گردنِ حساسِ رپر کشید و از شنیدنِ صدای خنده‌اش لحظه‌ای پلک‌هاش رو بست و سینه‌اش از فشارِ علاقه به تنگ اومد. بی شک، این حس چیزی بیشتر از یک علاقه بود.

هوسوک پرسید:"روی‌ چی کار می‌کنی؟" و به مانیتور نگاه کرد. انگشت‌های یونگی همچنان روی کمرش حرکت می‌کردن.

"این..." یونگی دست از کار کشید، طرف پسر چرخید و بعد بهش لبخند زد. یکی از لبخندهای خاص، نادر و لثه‌ایش. "اسمش دچیتاست. یه آهنگ برای میکس تیپِ بعدیمه، ضبطش هنوز کامل نشده.."
هوسوک دستش رو روی سینه‌ی یونگی قرار داد، بین خودشون فاصله انداخت و کمی عقب اومد. "می‌تونم بشنومش؟"

حالتی از بی صبری در صداش موج می‌زد و یونگی حتی اگر می‌خواست هم نمی‌تونست بهش جواب منفی‌ای بده. رپر هرگز قادر نبود به اون چشم‌های براقِ پر شده از هیجان نه بگه و این موردی رو به لیستِ ضعف‌هاش اضافه می‌کرد. "صبرکن.." اتصالِ هدفون رو با هندزفری عوض کرد و همونطور که یکی از گوشی‌ها رو توی گوش‌هاي هردوشون قرار می‌داد، توضیح داد:"هنوز ورس دوم ضبط نشده ولی برای موزیک ویدیوش...یه ایده‌ی محشر دارم."

"البته که داری." لبخند کوچیکِ هوسوک قلب یونگی رو گرم کرد، زبونش رو گزید تا سوال بیشتری نپرسه و به آهنگ گوش داد. چیزی که می‌شنید بهتر از انتظارش بود و هوسوک واقعا نباید تعجب می‌کرد، نه وقتی که می‌دونست اون یکی از نابغه‌های موسیقیه اما یونگی همیشه سوپرایزش می‌کرد. همراه با تمام شدنِ آهنگ، هوسوک هدفون رو از گوشش در آورد. "این فوق‌العاده است هیونگ."

یونگی لبخند زد. آروم بود و از شادی درون چشم‌های پسر لذت می‌برد. "وقتی کامل شه بهترم می‌شه.." هندزفری رو از گوشش خارج کرد و توضیح داد:"بیت و ملودی ثابتی داره، تغییری نمی‌کنه و چیزی که قراره موجب ریتمیک به نظر رسیدنش بشه نوع رپ کردنمه.."

"من قبلا چنین چیزی رو امتحان کردم." هوسوک هیجان‌زده چرخید تا به مانیتور نگاه کنه و از دردی که نفسش رو بند آورد لب گزید. با این حال مشتاق ادامه داد:"قبلا وقتی که زمان اضافه پیدا می‌کردم روی ریتم‌های ثابتی که ساخته بودم، چیزای مختلفی می‎‌خوندم و گاهی خوب می‌شدن."

"تا به حال..." یونگی محتاطانه شروع کرد، کمرِ پسر رو با دستش نگه داشته بود. "به این فکر کردی که...دوباره ایده‌ی آیدل شدن رو امتحان کنی؟"

هوسوک بدون اینکه صورتش رو برگردونه جواب داد:"آره.." ناراحتی درون صداش رو پنهان کرده بود و حرکتِ موس رو دنبال می‌کرد. "چند ماه بعد از اون اتفاق، ولی کمپانی‌ای آیدلی رو نمی‌خواست که پیش از مشهور شدنش یه ماجرای رسوایی بزرگ داره."
و اگر شنیدن این کلمات رپر رو ناراحت نکرد، ناامیدی صدای پسر این کار رو کرد. یونگی می‌خواست چیزی بگه اما ترجیح داد سکوت کنه. نگاه‌اش بین نسخه‌ی دست نویسِ آهنگ و هوسوک ردوبدل شد و همراه فکری که توی سرش نشست، کمرش رو صاف کرد. "سانشاین.."

نگاهِ هوسوک روی مانیتور و برنامه‌ای بود که رپر باهاش آهنگ می‌ساخت، اشتیاقش به موسیقی هرگز پایانی نداشت. "بله؟" دستش رو روی شونه‌ی رپر قرار داد و کمی چرخید.

یونگی دستش رو روی بازوی هوسوک گذاشت. "نظرت چیه.." چنان دقیق به چشم‌های پسر نگاه می‌کرد گویی سعی داشت چیزی رو به خاطر بیاره. "بخش بعدی رو تو بخونی؟"

رقصنده در جاش خشک شد. مردمکِ چشم‌هاش به دنبال ردی از شوخی چهره‌ی مرد رو تماشا می‌کردن و در اون نزدیکی می‌تونست جزئیاتِ صورتش رو به خوبی ببینه. خال‌های ریز و قسمت‌های آفتاب سوخته شده‌ی پوستش رو، هوسوک بهش خیره مونده بود. می‌تونست عطرش رو به خوبی حس کنه و لپ‌هاش گل انداخت. حرکتِ سریعِ قفسه سینه‌اش نشون می‌داد که چقدر از این سوال جا خورده. یونگی باهاش شوخی‌ نکرده بود. اون می‌دونست که هوسوک بی تجربه نیست و دعوتش کرده بود باهاش بخونه و با اینکه این ضبطی جدی نبود، اما پیشنهادش پسر رو خوشحال کرده بود.

وقتی که سایه‌ی سکوت اتاق رو تیره کرد، یونگی باری دیگه پرسید:"نظرت چیه؟" و موهای پسر رو از روی صورتش کنار زد.

لبخندِ هوسوک زیر لمس رپر عمیق‌تر شد و با فکری پریشون جواب داد:"آره... انجامش می‌دم هیونگ."

و اون تصمیم صفحه‌ی جدیدی از آینده رو رقم زد.

**

یونگی در صدای پسر غرق شده بود. در آوای صداش، جوری که کلمات رو بیان می‌کرد، اشتباهاتِ بانمکش موقع خوندن و قهقهه‌های بلندش که توی می‌کروفون می‌پیچید. ذره ذره توی وجودِ هوسوک غرق می‌شد و اون اقیانوس بی انتها رپر رو در خودش می‌کشید و یونگی برای نجات یافتن تقلا نمی‌کرد، مثل مرواریدهایی که کیلومترها زیر آب بودن، اون هم عاشق دریا بود. عاشقِ هوسوک بود.

زمانی که به نزدیکی خونه رسیده بودن، رپر پیشنهاد داد:"می‌دونی..حالا که باهم زندگی می‌کنیم باید یه روز دوست‌هامون رو دعوت کنیم." گرچه ذهنش جایی دور بود. همچنان به خاطره‌ی استودیو و صدای پسر فکر می‌کرد. در توانایی خوندن و رپ کردنِ هوسوک گم شده بود و تا زمانی که دسترسی‌اش به برنامه قطع نشد، نفهمید زمانِ رفتن به خونه رسیده.

ساعت از هفت گذشته بود و خیابون‌ها رفته رفته خلوت می‌شدن.

هوسوک قدم‌هاشون رو باهم هماهنگ کرد و محکم‌تر دست مرد رو نگه داشت و خوشحالی‌اش با لبخندی بزرگ روی صورتش نمایان شد. "فکر خوبیه. می‌تونیم باهم آشپزی کنیم، و اگر خواستن شب بمونن.." در تاریکی شب، گونه‌اش رو به شونه‌ی یونگی تکیه داد و کورمال کورمال همراهی‌اش کرد.

"اگر موندن؟" چهره‌ی یونگی پر از سوال بود، سپس با لحن شیرین و خاصِ خودش ادامه داد:"اونطوری نمی‌تونیم داستانِ پیترپن رو تمام کنیم.."

ابروهای هوسوک بالا رفتن و همراهِ عابری که از کنارشون گذشت، افکارش ذهنش رو ترک کردن. "درسته.." از فکر به کتاب‌هایی که برای همخوانی تهیه کرده بودن لبخندی روی چهره‌اش نشست. ارتباط برقرار کردن با یونگی راحت بود. مطمئن بود توسطش قضاوت نمی‌شه. صدای گنگی از پشتِ سرش شنید. قدم‌هاش متوقف شدن و به دنبالش رپر از حرکت ایستاد، رقصنده از یونگی فاصله گرفت و به دختری که با نگاهِ گم شده تماشاش می‌کرد، نزدیکتر شد. "می‌تونم بهت کمک کنم؟"

هوسوک پرسید و به پرواز در اومدن دست‌های دختر در هوا رو تماشا کرد. لب‌های دختر باز و بسته می‌شدن و دست‌هاش کلمات گفته نشده‌ای رو بیان می‌کردن. هوسوک از روی فهمیدن سر تکون داد و چند ثانیه بعد، اون هم مثل دختر مشغول به صحبت با زبانِ اشاره شد.

دخترِ غریبه لبخندی زد، لبخندی ناب از اینکه کسی بالاخره منظورش رو فهمیده. مشتاقانه به حرف هاش ادامه داد و وقتی هوسوک چیزی گفت که رپر متوجه‌اش نشد، دختر تاییدش کرد و در شبی که آسمون از حضورِ ستاره‌ها برق می‌زد، یونگی مدتی با تعجب اونجا ایستاده بود و چیزی که می‌دید رو می‌سنجید.

"یه لحظه.." هوسوک با صدای بلندی اعلام کرد، ساعت رو نشون داد و با لبخند سمت یونگی برگشت. "اون اینجا رو بلد نیست، می‌خواد تا ایستگاه اتوبوس برسونمش هیونگ." آب دهنش رو قورت داد و اضافه کرد. "باید تا نیم ساعتِ دیگه به برجِ نامسان برسه، یه قرار ملاقات داره."

هوسوک کلمه‌ی "قرار" رو با زبانِ اشاره نشون داد و لپ‌های دختر گل افتادن و خجالت‌زده صورتش رو پوشوند.

"تو..." نگاهِ یونگی میون رقصنده و دخترِ غریبه چرخید. "می‌تونی به زبان اشاره حرف بزنی.." صداش گویی از دور دست‌ها شنیده می‌شد.

هوسوک لبخند زد. "آره." نفسِ عمیقی کشید و دردِ سینه‌اش رو نادیده گرفت. "داستانش طولانیه ولی جونگکوکی شرایط خاصی داره، گاهی که فشار زیادی روشه فقط... نمی‌تونه حرف بزنه و ما هم به عنوان هیونگ‌هاش تصمیم گرفتیم زبان اشاره یاد بگیریم." هنگامِ بیان کردنِ اون جمله موجی از غم چشم‌های رقصنده رو در بر گرفت، گرچه نور‌های رنگی بازهم توی نگاه‌اش درخشیدن. به دختر لبخند زد و چیزی گفت که خیالش رو راحت کرد. "بیا با ماشین برسونیمش یونگی."

شب تاریک‌تر و زمان سپری می‌شد.

رپر آهسته پلک زد. نگاهِ خیره‌اش روی دختر سر خورد و همراهِ لبخندی که چهره‌اش رو روشن کرد، سر تکون داد. تایید کرد:"باشه." و بیشتر از گذشته مطمئن شد که فرشته‌ای رو در کالبد انسان ملاقات کرده.

**

چند روزِ آینده ترسناک بود. فشاری که روی هردوشون قرار داشت روزهاشون رو سخت، کوتاه و اون‌ها رو دلتنگ می‌کرد.

هوسوک دوباره تقه‌ای به در زد، چشم‌های سرخش رو مالید و با صدای آرومی زمزمه کرد:"یونگی؟"

از تلویزیون صدای جر و بحث‎‌های هری و دراکو به گوش می‌رسید. آخر هفته از راه رسیده بود و امشب چهارمین هفته‌ی قرارِ هری پاتریشون بود. با این حال یونگی همچنان مشغول کار کردن توی استودیوش بود.

هوسوک دوباره صدا زد:"عزیزم؟" و همراهِ با گشوده شدنِ در قدمی به عقب برداشت.

یونگی توی چهارچوبِ در نمایان شد. مثل هوسوک، چشم‌هاش خسته و قرمز بودن و تیشرتِ نیلی رنگِ گشادش از سر شونه‌اش آویزون بود. گردنش رو لمس کرد و همونطور که وارد نشیمن می‌شد، به حرف ا‌ومد:"متاسفم، بخاطر هدفون صدات رو نمی‌شنیدم. چیزی خوردی؟ چرا نیومدی توی اتاق؟"
مدتی پیش، ساعت کمی از یازده گذشته بود.

"نمی‌خواستم حواستو پرت کنم." هوسوک توضیح داد. دست مرد رو گرفت و همراهِ خودش اون رو به سمتِ تخت بزرگِ وسطِ نشیمن کشوند. تختِ بادی‌ای که مخصوص آخر هفته‌هاشون بود، تخت دو نفره رو میون مبل‌ها قرار می‌دادن و تمامِ نشیمن تبدیل به جایی دنج برای سپری کردنِ کل شب می‌شد. هوسوک لبه‌ی تخت نشست و همونطور که یونگی رو تماشا می‌کرد، پرسید:"خسته نیستی؟ می‌خوای بخوابی؟"

نگاهِ رپر روی فیلم در حال پخش و هوسوک چرخید. خودش رو به لبه‌ی تخت رسوند و همونطور که دراز می‌کشید باز دمِ سبکش رو آزاد کرد. "نه.." البته که خسته بود. چند روزِ گذشته‌اش صرفِ درست کردن دو آهنگ جدید برای اجرای کنسرت ان‌جی شده بود و تنها چیزی که می‌خواست این بود که اجرای فردا به خوبی پیش بره. با این حال، هوسوک‌ رو ناامید نمی‌کرد. روی پهلوش برگشت و لبخند زد. "شبِ هری پاتر دیدنمونه و-"

هوسوک میونِ حرفش پرید. "کی به اون اهمیت می‌ده؟" دستش به جلو خزید و گونه‌ی یونگی رو لمس کرد.

یونگی چشم‌هاش رو بست و لمسِ پسر رو با هر ذره از علاقه‌اش حس کرد. "تو اهمیت می‌دی."

رقصنده هومِ آرومی کرد، خودش رو نزدیک‌تر کشید و در اون فاصله‌ی کم، همونطور که هردو به پهلو خوابیده بودن، گرمای نفس‌هاش چهره‌ی پسر قد کوتاه‌تر رو گرم می‌کرد. لب‌های هوسوک روی پیشونی دوست پسرش قرار گرفتن و زمزمه کرد:"و به تو بیشتر اهمیت می‌دم، فقط بخواب یونگی.."

یونگی از زیر پلک‌های نیمه بازش پسر رو تماشا کرد. دستش روی پهلوی رقصنده نشست و زیر نوازش‌های آهسته‌ی مرد جوان‌تر، گونه‌اش رو به سینه‌ی اون تکیه داد و همونطور که خواب اون رو در بر می‌گرفت، در اون مکانِ گرم و اطمینان بخش زمزمه کرد:"هرچی تو بگی..."

رقصنده بوسه‌ی دیگه‌ای به پیشونی‌اش زد. صدای تلویزیون رو قطع و زیرنویس رو روشن کرد و همونطور که چهارمین قسمتِ مجموعه مورد علاقه‌اش رو تماشا می‌کرد، با لمس‌های آرومش یونگی رو به دنیای خواب می‌برد.
زمان به آهستگی سپری می‌شد و هوسوک همونطور که آرزو می‌کرد انتهای داستانی که خوب شروع شده بود، داستانِ عاشقانه‌ی اون ها، به خوبی پایان یابه، بیشتر از تماشای فیلم، یونگی رو تماشا کرده بود. نفس‌های کوتاه‌اش رو شمرده بود و هربار که صدای نامفهومی لب‌هاش رو ترک می‌کرد، برای آروم کردنش گونه‌های نرمش رو می‌بوسید.

انگشت‌هاش میون موهای پسر خزیدن و با صدایی آهسته گفت:"گاهی دلیل خوشحالی افراد چیزها نه، بلکه انسان‌هان و برای من.. اون دلیل تویی هیونگی."

و برای یونگی، ارزش اون کلمات کمتر از 'دوستت دارم' گفته نشده نبودن، گرچه.. اگر اون‌ها رو می‌شنید.

**

روزی که انتظارش رو داشتن اینجا بود. کنسرتِ بزرگی که یونگی و نامجون یک ماه تمام رو صرفِ برنامه‌‌ریزی‌هاش کرده بودن. آهنگ‌های جدید و رقص‌های طراحی شده توسطِ هوسوک که تا ساعاتی دیگه همه قادر به دیدنش بودن.

هوسوک نگاهی به اطرافش انداخت. بک استیج شلوغ، درهم و پر از آدم بود و از سمتِ استیج صدای آهنگ به گوش می‌رسید. میزِ آرایشی لیسا رو از نظر گذروند. خط چشم‌ها و رژ لب‌های رنگی و متفاوت و نگاه‌اش روی لاک‌ها فرود اومد. مثل فرا خوانده شدن، لاکِ مشکی رنگ اون رو به سمتِ خودش می‌کشید. لاکِ مشکی‌ای که به خوبی با استایلِ مشکی‌اش ست می‌شد.

دور از نگاهِ افرادی که عجولانه جا به جا می‌شدن، لاک مشکی رو برداشت و به سمتِ جایی رفت که آخرین بار یونگی رو دیده بود. به امیدِ پیدا کردن رپر به درون اتاق سرک کشید و وقتی که اون رو مشغول صحبت کردن با نامجون دید، لبخندِ عمیقی زد.

"دارم بهت می‌گم.. .فقط بهش گوش بده. دیوونه کننده شده... یه چیزِ فریبنده است." یونگی مشتاقانه از چیزی تعریف می‌کرد، دست‌هاش رو توی هوا می‌چرخوند و سعی داشت شریکش رو، کسی که با ابروهاش به هوسوک اشاره کرده بود رو، قانع کنه.
نامجون قدمی به عقب برداشت و همونطور که فلشِ توی دستش رو تکون می‌داد لب‌هاش رو تر کرد. "بهش گوش می‌دم و نظرمو می‌گم."

و شنیدنِ همین برای یونگی کافی بود، سر تکون داد و به سمتِ هوسوک رفت. اضطراب، نگرانی و افکاری که تمامِ صبح آزارش داده بودن با دیدنِ اون الهه‌ی زیبایی ناپدید شد. یونگی نگاهی به راهروها انداخت و وقتی که از نبودِ هیچکس مطمئن شد، لبخند زد. "پریزاد؟" انگشت‌هاشون در هم قفل شدن و رپر اون‌ها رو به نزدیک‌ترین اتاقِ خالی هدایت کرد. "همه چیز مرتبه؟"

"اوهوم.." رقصنده روی صندلی جا گرفت، نگاهی به رپر انداخت و لاک مشکی رنگ رو روی میز گذاشت. همونطور که بازش می‌کرد توضیح داد:"فقط می‌خواستم قبل از اجرا ببینمت."

لاکِ اضافی رو پاک کرد و با دقت برس رو روی ناخونش کشید. مایع تیره به خوبی روی ناخونش قرار گرفت و اوه... چقدر به دست‌هاش می‌اومد.

ابروهای یونگی در هم رفتن و همونطور که به سمتِ رقصنده خم می‌شد پرسید:"فکر می‌کردم توی طول کنسرت باهمیم؟ توی جایگاهِ خصوصی؟"

"اگر کسی ببینمون چی؟" هوسوک سومین و به دنبال اون چهارمین انگشتش رو لاک زد. دست راستش کاملا رنگی شده بود.

یونگی شونه‌هاش رو بالا انداخت. "اهمیتی نمی‌دم." دستش روی پاهاي پسر قرار گرفت و با چشم‌هایی که برق می‌زدن، پرسید:"می‌تونی برای منم بزنی؟"

هوسوک خندید. گرچه یونگی، کاملا جدی بود و یک ساعتِ و نیمِ بعد، اون‌ها در جایگاهِ خصوصی بودن. با ناخون‌هایی که شبیه هم و متفاوت رنگ شده بود. صدای موسیقی کر کننده بود.

هوسوک به دست‌هاشون نگاه کرد، به ناخون‌های مشکی‌ایشون، دست‌های یونگی دور کمرش پیچیده شده بودن و همونطور که ایستاده بودن، همراهِ آهنگ می‌خوند. از پنجره‌های باز باد سرد به داخل می‌اومد و گرمایِ تن یونگی سرما رو دور می‌کرد.
آهنگ ضرب می‌گرفت، لیسا روی استیج می‌رقصد، شبیه حوری‌ای فریبنده دل‌ها رو می‌برد و مردم همراه‌اش دیوونه می‌شدن. تمام چیزهایی که براش زحمت کشیده بودن، تمام بی خوابی‌ها، بهم خوردن قرارها، تغییراتِ ایجاد شده ارزشش رو داشت، همه چیز به خوبی پیش رفته بود. به بی نقص‌ترین شکلِ ممکن و این برای یونگی کافی بود.

اینجا بودن با هوسوک برای یونگی کافی بود.

همراه با افول صداهای اطراف، نگاهِ رپر روی پسر افتاد. پسر در آغوشش می‌خندید، از اعماقِ وجودش و صدای فراگیر و زیباش، شادی رو به مرد هدیه می‌داد. "سوکای زیبای من.." رپر بوسه‌ای به موهای پسر زد و آهنگ آهسته رو به پایان می‌رفت.

دنیای اون‌ها متفاوت بود. از تمام آدم‌های کنارشون. در دورترین جایگاهِ سالن اون‌ها در هزاران ستاره‌ی درخشنده گم شده بودن. ستاره‌هایی جون گرفته از جرقه‌های عشق.

"سوکای تو؟" نگاهِ رقصنده پر از سردرگمی و لب‌هاش خندون بود.

رپر آهسته سر تکون داد. حلقه‌ی دست‌هاش دور تن هوسوک تنگ شدن و مثل خارهای گل، محافظه‌کارانه پسر رو به سینه‌اش فشرد. میون صدای جیغ‌های بلند لب‌هاش رو باز کرد. "اشتباه نکن عزیزکم. منظورم این نیست که تو به من تعلق داری.." چونه‌اش روی شونه‌ی پسر قرار گرفت. در تاریکی جایگاهِ خصوصی، هوسوک به روشنایی فرشته‌ها می‌درخشید. به دست‌هاشون نگاه کرد. به ترکیبِ زیبای سفید و مشکی پوستشون و لاک و انگشت‌هاشون. یونگی خواسته بود تمامِ انگشت‌هاش به جز انگشتِ حلقه لاک داشته باشه. به جز انگشتی که به قلب متصل می‌شد و در برابرِ اون، تنها ناخونی که از دستِ چپ هوسوک لاک داشت، انگشتِ حلقه‌اش بود. صاحبِ قلبش. لبخندِ یونگی عمیق شد و بی شرمانه توضیح داد:"اما قلب من برای توئه.‌ تو هوسوکی هستی که قلبم رو داره..." پوستِ یخ‌زده‌ی پسر رو بوسید و حلقه‌ی دست‌هاش تنگ شدن. "سوکای من.." نفسِ سنگینی کشید و سپس شیرین‌ترین کلماتِ هستی رو کنارِ گوش پسر زمزمه کرد، کلماتی بر گرفته از خواستنی عمیق. "فکر کنم دارم عاشقت می‌شم."

و طلسمِ ناگفته‌ها شکسته شده بود.

***
سلام^^
حالتون چطوره؟ امیدوارم خوب باشید.
کلاساتون حضوری شدن؟ ظاهرا مال من قراره بشن.
من به شوخی گفتم تا یه هفته نمیام و ظاهرا واقعا یک هفته شد:))
جدا~ تفاوت وت و بازدیدا خیلی ناامید کننده است- باید شرط وت بذارم؟🗿
هوووم~
شب خوش💗

Moonchild ~|| Sope, Namjin AuWhere stories live. Discover now