-𝑷𝒂𝒓𝒕 14-

2.2K 268 21
                                    

جونگ کوک لعنتی به خودت بیا این بچه بازیا لوس بازیا کی داشتی تو لعنتیییی...
اصلا مگه تو برگزیده نیستی؟؟برگزیده اینطوریه رفتارش؟؟
اصلا مگه تو قوی ترین فرد جهان نیستی؟!
+هوم آرهه هستی...
بیا نگاه چرا مثل دیونه ها صدا تو سرتم می‌شنوی...
+شایدم این صدا توی سرت نباشه....
جرررر حتما تو شرتمه؟؟آرهه؟؟
+تو شرت پات نیست...
بیا خودتم قبول داری تو کونمی
+جئون جونگ کوک قدیم و کیم جانگ کوک در حال حاضر این برخورد خوبی با خدایان و الهه ها نیست..
ببین جونگ کوک برنگرد...اصلا نگاهم نکن....شاید واقعیه....میترسم.....نهههه...
+حولت رو دورت بنداز حرف های مهمی داریم بیرون منتظرم...
جونگ کوک به سرعت برگشت و با کمال تعجب حوله رو داخل حموم دید درحالی که میدونست تهیونگ دم در گذاشته بود...
سریع حوله رو پوشید و بیرون رفت میدونست این قضیه عادی نیست که بتونه دوباره همون کوکیه شیطون و دیونه باشه...
وقتی از در حموم اومد بیرون یک شخص رو دید که قد بلند و هیکل صورت زیبایی داشت...
هی تو مطمعنی الهه ایی؟!
+هی تو نیستم،اسم من کای عه الهه زمین..و اینکه انتظار دیگه ایی داشتی؟!
-اممم مثلا فرشته؟!خوشبتم کای...
+من هم همینطور..البته من از بچگی محافظت بودم...
-بچگییی؟؟؟؟
+صحبت های مهم تری داریم نه؟!
-آرهه شوگا میخواست کمکم کنه ولی تمرین هام..
کای حرف جونگ کوک رو قطع کرد و گفت..
+جونگ کوک تو دیگه نمیتونی با تمرین هات بالا بیای..
تمرین بسکتبال..ریاضی..پیانو نیست قدرت توهم چیز کمی نیست که بتونی با یک ماه تمرین بدست بیاری...داخل وضعیت خوبی قرار نداری...تصمیم کیم تهیونگ و نامجون خیلی خوب بود که تو آشنایی داشته باشی و بقیش رو به من بسپارن ولی دیدم اوضاع چیزی نیست که قابل پیش بینی باشه خودم پیشت اومدم...
-اگه من نمیتونم قدرتم رو کنترل کنم باید چکار کنم؟؟؟من بلد نیستم حتی خاک رو توی دست هام ظاهر کنم...
+جونگ کوک ندای درونت...تو از وقتی بدنیا اومدی از تمامی قدرت های جهان میتونی استفاده کنی و بلدی..اما این تویی که نمیخوای...
-نمیخوام؟؟؟
+باید سریع برم...به تهیونگ بگو که سنگ رو بهت دادم...و اینکه بعد تعریف ماجرا سعی کن حسابی براش خودتو لوس کنی قراره بدجور عصبی بشه😉
-عصب-ی؟؟چرااا؟؟؟
+خودت میفهمی:)...
کای دستاش رو داخل جیبش برد و ادامه داد..
+این سنگ خدای خاک هست و تنها کسی که میتونه ببینه تو و الهه ها هستین...
(کای سنگ کوچیکی با هاله سبز دراورد و گردنبند رو باز کرد و سنگ رو داخلش گذاشت و دور گردن جونگ کوک انداخت)
+چون من مسئولیت محافظ رو ازت داشتم میتونستم راحت پیشت بیام اما برای قدرت سنگ های بعدی باید به پیش بقیه الهه ها بری..
-چطوری...کجاست؟؟؟
+باد رو دنبال کن..پیداش میکنی دوست من:)
کای به سرعت به سمت پنجره رفت و ناپدید شد...
-نهههههه صبر کننننن تهییوونگگ چرا عصبییی میشهههه؟؟؟....آهههه...آخخخخخخ...
آب موهای جونگ کوک روی زمین ریخته شده بود و باعث شد یه سرعت لیز بخوره و پاش به لبه تخت بخوره...(بدترین درد)
آخخ ههققق..تهه...ته تهه...تهیوونگگ...هففقق..کمکم کن...
#جونگ کوووکککک
.
.
.
.
.
نمیدونم چیشد.... اما هیچوقت همچیین سرعتی از خودم ندیده بودم آتیش کل بدنمو رو گرفته بود حس میکردم همین الانه منفجر بشم...به سرعت در اتاق جونگ کوک رو باز کردم..
ته:جونگ کوووکککک
سریع کنارش رفتم و توی بغلم گرفته بودمش در پنجره باز بود و کوکیم لباسی تنش نبود...کوکی رو روی تخت گذاشتم و در اتاق رو بستم هوسوک و یونگی رو دیدم..وقتی دیدم کسی توی اتاق نیست اشاره دادم تنهامون بزارن...سمت جونگ کوک رفتم..
چیشده؟؟چیزی شده؟؟آسیبی دیدی؟؟
کوک:پام خیلی درد میکنهه
ته:لیز خوردی؟؟؟
کوک:آرههه هقق..
تهیونگ جونگ کوک رو بغل کرد و دستش رو آروم روی مچ پاش گذاشت و آرومم ماساژ میداد..
ته:فقط همین بیب؟!
کوکی آب دهنش رو قورت داد نمیدونستم باید قضیه الهه هارو بگه..وقتی میگفت تهیونگ با گفتن ماجرا عصبی میشه..
ترش بدی کل بدنش رو گرفته بود...
تهیونگ که از راحیه جونگ کوک میفهمید داره استرس و اظطراب میکشه سعی کرد آرومش کنه..
ته:کوکی آروم باش چیزی نیست خب؟؟؟به من بگو چیشده؟؟
کوک:چ-چی-زی..چیز.یی اتفاق نیفتاده...
ته:کوک یادت رفته مارکت کردم و دروغ رو میفهمم؟من از دروغ بشدت متنفرم....بگو منتظرم...
کوکی باید همه چیو می‌گفت اون همین الانشم تهیونگ رو بدجور عصبانی کرده بود.....

𝑺𝒕𝒐𝒏𝒆 𝑶𝒇 𝒀𝒐𝒖𝒓 𝑷𝒐𝒘𝒆𝒓Where stories live. Discover now