-𝑷𝒂𝒓𝒕 21-

2K 257 89
                                    

&الان حال تهیونگ رو تصور کن...
+ترسیده...میترسه دوباره از ترک شدن...اما بشدت هم عصبانیه..
&تو باهاش چیکار کردی؟!
+کاری که ازش متنفره رو انجام دادم...
&خوبه کوکی حالا آروم دیواره ذهنت رو بیار پایین و باهاش در ارتباط باش...تو باید بهش خبر بدی کجا هستی
........
سرمو روی میز گذاشته بودم و کاملا نبض سرم رو حس میکردم...صدایی توی ذهنم شنیدم که خیلی ضعیف بود..
به سرعت بلند شدممم و سعی کردم دیواره ذهنم رو دوباره پایین بیارم...
-جونگ کوک!!!!جواب بده.‌‌..
(مکالمه توی ذهنه)
+تهیوونگ
اینکه حدس بزنه جونگ کوکیش بغض کرده چیز خیلی سختی نبود...
-کوک جوابمو بده کجایی!؟؟؟؟؟
+ته ته من معذرت میخووااامم
تهیونگ کاملا کنترلش رو از دست داده بود و با صدای آلفاییش به کوکی توی ذهنش دستور میداد..
-کـــیم جــانگ کــوک تو الان کــجـایـــی!؟؟؟
کوکی واقعا ترسیده بود و الهه حدس میزد تهیونگ با صدای آلفاییش باهاش حرف زده..
+م م-ن ت-توی دن-یای خدایا-ن ه هستم(من توی دنیای خدایان هستم)
-تو اونجا چه غلطیییی میکنبییی؟؟؟چراااا به مننن نگفتی!!!!
(شاید الهه باید به جونگ کوک میگفت آرامشش و تمرکزش رو حفظ کنه چون دیواره ذهنش براحتی بسته میشه)
-کوک!!!!کووووک حرففف بزننن!!!!کیمممممم کووووکییی🥲
..............
جونگ کوک چشماش رو باز کرده بود و به الهه خیره بود و همینطوری گریه میکرد:)
&هی باید کنترل کنی خودتو من فقط میخواستم تهیونگ بفهمه کجایی چون اینطوری رابطه بینتون خیلی بد میشد..
+چرا نمیتونم دیگ باهاش حرف بزنم چرا صداشو نمیشنوم
& هیچکس توی این جهان نمیتونه ارتباط ذهنی داشته باشه..البته تورو باید فاکتور گرفت... میخواستم ذهنت باز بشه و بتونی باهاش حرف بزنی ولی خب ترسیدنت و... باعث شد ارتباط ذهنیتون قطع بشه...

کوکی سرش رو بالا اورد و توی چشمای قرمز الهه آتش نگاه کردو گفت...

+ته ته منو دوست داره؟!
&اگه نداشت چند روز همینطوری با سردرد عصبانیت برای جفت لجبازش نمیکشید...
+من هرچی تصور کردم واقعی بود؟!!
& یعنی میخای بگی تو نمیدونستی یک برگزیده پیش بینی واقعیت هستی!؟ و علم گذشته و آینده رو داری!؟
.............
اینکه تونسته بود بفهمه جونگ کوک جاش امنه راحت تر بود ولی هنوز نتونسته بود عصبانیتش رو کم کنه...
سریع یونگی رو صدا زد و گفت جلسه ایی بزارن و حتما باید نامجون باشه...یکی قضیه،جونگ کوک که میدونست کجاست و بقیه سوالات و آمادگی برای نقشه شوم لواتاریا...

یونگی از حالت تهیونگ یکم شوکه شده بود ولی نمیتونست توی این موقعیت با تهیونگ خوب ارتباط برقرار کنه حتی واسه جفتش جیمین خیلی میترسید اون جفت کیوتش واقعا ترسیده بود...
جلسه رو برای فردا گذاشته بودن و همه موظف بودن شرکت کنن....
...……….
جونگ کوک از قار بیرون اومد...
و حرفای الهه شیومین توی ذهنش تکرار میشد...
قدرت هایی داری که هنوز کشف هم نشدن پس از چیزی شوکه نشو
چطوری میتونست شوکه نشه؟!!!
البته قرار بود با الهه فردا تمرین قدرت آتش رو بکنه و آمادگی هایی رو پیدا کنه...
جونگ کوک میخواست با خدایان حرف بزنن
و خدایان با جونگ کوک...
چه چیزی اتفاق میوفته؟!!!!
خودشم نمیدونست...اطراف رو نگاه کرد...و دستش رو به سمت سنگ های دور گردنش برد...
چهار عنصر قدرت...
شیومین سنگ آتش رو بهش داده بود...
الان نمیدونست باید با این گردنبند کامل چکار کنه...
چشماش رو بست...
و همونجا نزدیک جنگل نشست...
الهه آتش گفته بود علم رو داره....
جونگ کوک خیلی زرنگ بود طوری که هیچکس نمیتونست حدس بزنه این پسر خود خدای مخ بود...
اون داشت آینده رو میدید....
درسته آینده....
جنگ....
تهیونگ....
اون همه چیزو میدید...
چشماش رو باز کرد و بلند شد سمت رودخونه جلو رفت و داخل آب خودش رو نگاه میکرد...
چشماش...
جز چهار رنگ...
کهکشان رنگ شده بود....
جونگ کوک داشت کامل میشد...شایدم شده!!!

جونگ کوک چیو دیده بود؟!خدایان چکارش داشتن؟!

𝑺𝒕𝒐𝒏𝒆 𝑶𝒇 𝒀𝒐𝒖𝒓 𝑷𝒐𝒘𝒆𝒓Where stories live. Discover now