-𝙇𝙖𝙨𝙩 𝙋𝙖𝙧𝙩-

3.3K 301 205
                                    

نزدیک مراسم بود و همه آماده بودن...
به جز هوسوک...
نام:تهیونگ هوسوک خوبه؟!
تهیونگ: گفت سرما خورده نمیاد...
دور میز نشسته بودن و منتظر عروس بدریخت...
تاوریا سمت میزشون رفت(مشاور ساواریا) و گفت: ببخشید مزاحم میشم میشه آقای کیم نامجون یک لحظه بیاد؟!
تهیونگ: چیکارش دارین؟!!
تاوریا: معذرت می‌خوام ولی اطلاعی ندارم ساواریا دستور دادن!!
نامجون:باشه مشکلی نیست...
........
ده دقیقه از رفتن نامجون گذشته بود...
که تاوریا اومد: ببخشید کیم نامجون نیاز به مشورت دارن میشه یکیتون بیاد؟!‌
یونگی: من میام!!!
همه چیز مشکوک بود و همشون فهمیده بودن...
و حالا به جز نامجون یونگی هم غیبش زده بود...
تهیونگ: یک نقشه ایی زیر نیم کاستت هیچکس از بقیه جدا نشه!!
جیمین داشت بغض میکرد هرچی باشه اون جفتش بود!!!
جین:اما ما باید کمکشون کنیم!!!ممکنه توی خطر باشن...
صدای جین لرزی داشت...
گلوی جیمین خشک شده بود پس کمی از آب رو نوشید که...
جیمین هم بی هوش شد!!!
تهیونگ:جییین سریع کمکش کننننن!!!
جین میخاست سمت جیمین بره که تیر خورد....
جین:آهههه!!!!
جونگ کوک جیغ میزد و می‌خواست سمت اونا برن که تهیونگ اونو پشت خودش کشید!!!
ته:کوک ببین گوش کن سریع بروووو و کمک بیار خب باشه؟!!!
کوک همینطوری که گریه میکرد گفت: نه نه نه نه من تنهاتون نمیزارممممم نههههه
تهیونگ سریع تلپورت درست کرد و گفت: برو مواظب خودتو بچمون باش...
کوک:نههههههههه
تهیونگ سریع جونگ کوک رو توی تلپورت انداخت....
و کوکی توی منطقه خوناشاما افتاد!!!!
الان وقت گریه نبود نه الان وقت گریه نبود!!!
دوستاش خانوادش بهش نیاز داشتن....
سمت پک رفت و تلپورت رو اماده کرد....
همه خوناشام ها گوش به فرمان باشن کیم تهیونگ نیاز به کمک داره سریع داخل تلپورت شیبیینننن
کوک با گریع حرف میزد!!!
همه خوناشام ها اونو میشناختن!!!
پس اطاعت کردن!!!
و وارد تلپورت شدن
کوکی تلپورت دیگه ایی درست کرد و سمت پایگاه گرگینه ها رفت!!!!
بعد از راضی کردن اونا سمت منطقه لواتاریا رفت!!!
دید که تهیونگ همراه خوناشام ها داره میجنگه!!!
میخواست کمکش کنه اما گرگینه ها و خوناشام ها کمکش میکردن پس باید به دوستاش کمک میکرد!!!
سمت جین و جیمین رفت بغض کرده بود جین هیونگش کاملا خون از دست داده بود نمیدونست اون چیزی که جیمین خورده چیه!!
اونا رو به سمت اتاقی برد و درو بست!!!
دستاش رو روی زخم جین گذاشت و سعی کرد حالش رو خوب کنه...جین ناله میکرد...
جونگ کوک:لطفا جییین لطفا...
جین اروم چشماش رو باز کرد...
جین:کوک تا بیهوش نشدم یکم از انرژیت رو بده جیمین رو درمان کنم...
جونگ کوک دستای جین رو گرفت و از انرژیش به جین داد!!!
جین دستاش رو روی گلو معده جیمین گذاشت و ناله میکرد...
جونگ کوک همینطوری گریه میکرد!!!!
جیمین به هوش اومد!!!
اما جین داشت بیهوش میشد!!!
جونگ کوک: دوباره از انرژیم بگیر و خودتو درمون کن!!!
جین:نه ممکنه به بچت آسیب برسه!!!
جونگ کوک: تروخدا نمیرسهههه لطفااات جینننننننننننننن قسمت میدم تروخدا خودتم بهتر کن ما بهت نیاز داریم....
جین: نه کوک نه ماهم به تو نیاز داریم....
جین بیهوش شد....
جونگ کوک گریه میکرد...
کوک:نههه جین!!
جیمین با بغض گفت: کوک برو بقیه رو پیداکن من مراقبت بلدم خوبش میکنم...
جونگ کوک پاشد و سریع پرده هارو کشید...
درو باز نکن جیمین هیچوقت.....
سمت در رفت و درو قفل کرد...
و با سرعت دنبال نامجون و یونگی گشت...
که تهیونگ رو وسط جنگ دید که کاملا زخمی شده...
سریع سمت جمعیت رفت....
با دستاش طوفان درست کرد....
چشمای کهکشانی جونگ کوک توی دل همه ترس رو نشون میداد...
لواتاریا در مقابل جونگ کوک...
خیلی از گرگینه ها و خوناشام ها زخمی شده بودن!!!
تهیونگ هم افتاده بود...
جونگ کوک جییییییغی از عصبانیت زد....
و همه پنجره ها شکست!!!
با آتیش دور تا دورش گرفته بود و مثل یک باد همشونو سوزوند...
هیچکس نمیتونست در مقابل کوکی باشه!!!
با قدرت آب همه ارتش سوخته شده رو دور کرد!!!
که از پشت گرفته شد...
و خنجری وارد کمرش شد!!!
جونگ کوک اینقدر حواسش رو به سمت جلو و تهیونگ داده بود که متوجه پشت نشد!!!!
جونگ کوک سمت چپ چرخید و ساواریا رو دید
تهیونگ افتاده بود زمین و میخواست بیهوش بشه اما وقتش نبود....
پس با خشم آتش بلند شد اما ساواریا از افراد نیرومندش رو سمت تهیونگ داد!!!
ساواریا:یا سنگ هارو همین الان میدی یا مرگ جفتت و عزیزانت رو الان با چشمات میبینی!!!
جونگ کوک سرش رو برگردوند و گفت: هیچوقت با من نجنگ هیچووقت....
ساواریا خیره به چشمای جونگ کوک شده بود خنجر رو از کمر کوکی دراود....
ساواریا:حیرت آوره!!!
میخاست دوباره خنجرش رو سمت جونگ کوک ببره که جونگ کوک دستش رو گرفت و محکم چرخوند....
ساواریا: هیچوقت نمیتونی منو شکست بدی!!!
هوسوک: این فکر رو نکن
و با قدرتش بادش اونو پرت کرد به گوشه....
پشت سرش نامجون و یونگی بودن....
و دوتاشون به کمک تهیونگ رفتن!!!!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 11, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝑺𝒕𝒐𝒏𝒆 𝑶𝒇 𝒀𝒐𝒖𝒓 𝑷𝒐𝒘𝒆𝒓Where stories live. Discover now