-𝑷𝒂𝒓𝒕 28-

2.2K 257 114
                                    

-جیمین دیگه بسه نگا چه کارم کردیییی!!!!
+اونجا پارتیه نه مجلس عقد بفهمم!!!
-آخه این همه زیادی رویههههههه
+نییسسستتتت بشین کارم تموم شههه

خب درمورد تیپ کوکی بگم که هیچوقت نمیتونین تصورش کنین!!
موهاشو با اسپری مو رنگ کن نوک موهاش رو قرمز زده بود..
شلوارش هم مشکی زاپ دار ازون خیلی سکسیا هست رونات میوفته بیرون...ازونا پوشیده بود...
با کفش آل استار مشکی!!
بعدم یدونه لباس مشکی یقه اسکی که یدونه کت قرمز ازون زاپ دارا!!!
خلاصه زیاد بهش فکر نکنین
کوکی امشب قراره با این وژنش بد بترکونه!!!
عهههه میکاپ نگفتم!!!
جیمینی داره آمادش میکنه^^

+کوک مثل آدم وایسا من این خط چشمو بکشم براتتتت
-احمق خودمو تو آینه میبینم میرینم خودمممم
+هرکی هم بیینه میرینه خودش!!
-نگا داری خودتم میگی:|
+نه اون ریدن این ریدنی که هرکاری میکنه فقط نگاش کنی؛)
-جیمین اون چشمک نیشخندت رو نشونم نده که آویزت میکنم!!! جیییمییینننننن شیییییییی برق لبب دیگههه نههه
+فاک ساکت شو تا رژ گونه هم نزدم

Jin
اینا کجا موندن؟!!!
جین پایین پیش هوسوک یونگی بود...
که نامجون با تهیونگ رسیدن!!
نام:پس بقیه؟!
پیشی ملقب به شوگا: جیمین داشت کوکیو آماده میکرد گفت تو برو بعد ما میایم!!!
ته:نباید تنهاشون میزاشتیم من میرم دنبالشون..
هوسوک:نمیخاد اونا اومدن....

جیم:فاک بهت جونگ کوک خیلی سکسی شدی!!!
جونگ کوک:جیمین بیا منو نجات بده نمیتونم اینجوری برم بیا برگردیم...
جیم:هیییش هوسوک دیدمون...عه حالا همه دیدنمون...

کوکی آب گلوش رو قورت داد و سرش رو پایین نگه داشته بود و نزدیک میز بقیه شدن...

جین سوتی زدو گفت:جیمین پس جونگ کوک!!!
جیمین که نقشه جین رو گرفته بود خنده شیطانی زدو گفت:
عهه جین هیونگ نکنه گمشده؟!!!
جونگ کوک با آرنج دستش زد به شکم جیمینو گفت:محظ رضای فاک زهرمار....
جین و جیمین داشتن میخندیدن که صدای شخص غریبه ایی اومد:
ببخشید آقای جوان(رو به کوکی) افتخار همراه شدن با مرا دارین؟!
نیشخند نگاهی اون شخص اصلا حس خوبی به کوکی نمی‌داد...
که دستی دور کمر کوکی رو گرفت...
ته:بهتره گمشی از دور ور جفتم وگرنه ذوبت میکنم!!
#آه ویکتور نمیدونستم همچین جفتی داری...
ته:تا چشماتو نسوزوندم از جلو چشمم گمشو!!!
چشمای تهیونگ قرمز بود و اصلا وضعیت رو سفید نشون نمی‌داد..
#باشه حالا...نمیخاد منو بخوری...فکر نمیکردم آواتار اینقدر زیبا باشه!!
تهیونگ عصبی شد و دندون های نیشش درومد و آماده حمله بود که نامجون گرفتش!!
نام:فکر نمیکنی داری زیاده روی می‌کنی سالمون!؟؟؟بهتره گمشی!!
سالمون:اوهه من کاری نکردم عذرخواهی مرا بپذیرید..با اجازه!!
سالمون نگاهش رو به جونگ کوک انداخت و لبخند کثیفی زدو دور شد...
تهیونگ میخاست بره گردنش رو بشکونه که دستای نگران کوکی توی دستاش قفل شد!!
کوک: نرووو!!!
تهیونگ: بیشتر این ماجرا تغصیره توعه!!نمیتونستی با این وضع نیای!!!
کوکی خیلی ناراحت شده بود و تهیونگ راحیش رو حس کرد...
دیگه نمیتونست ناراحتی کوکیش رو ببینه اون همیشه جفت لجبازش رو میدید که راحیه غمگینی داشت...
کوکیو گرفت و داخل بغلش گرفت...
ته:هیش آروم باش!!!
جیم:ببخشید تهیونگ تغصیر من بود!!نباید جونگ کوک رو مجبور میکردم...
تهیونگ:مشکلی نیست خودم حواسم به کوکی هست...چشم هرکی چپ رفت خودم درش میارم...شما نباید بخاطر بقیه چیزی که دوست دارین رو تغییر بدین:)
.....
همه دور میز نشسته بودن..کوکی هم کنار تهیونگ بود و تهیونگ هم با زاپ شلوارش بازی میکرد...
کوک:راستی این سالمون کیه؟!
نام:یه جور معاونت این جاسوسا کار اینه!!!
کوک:پس رییس لواتاریا کجاست!!
نام: نمیدونم چرا اینقدر دیر اومد...
یونگی:حلال زادس اونجاست با اون دخترش...
کوکی چشمش رو به در دوخت و شخصی که همیشه توی خوابش میدید و آینده هم دیده بودش رو مستقیم دید...
بدنش لرزی گرفت و این رو تهیونگ فهمید...
ته:حالت خوبه؟!میخوای بریم!!!
کوک:نه حالم خوبه....
ته:اما اینطور نشون نمیدی..
کوک:فقط چون توی خوابم دیده بودمش ترسیدم...
کوکی راستش رو گفت اما چیزی درمورد آینده نگفت...
نباید کسی خبر داشته باشه...
جیمین:اسمش چیه!!
هوسوک:لوساریا...
جیم:چقدر بدریخته!!

چیشددد کنجکاویتون گل کرد ببینین چطوریه!؟خب واسین براتون بگم...
یک پیرمردی که نشون میداد چهل سالشه...
خوشتیپ هستا...
اما چه عرض کنم بدریخته کیو دیدین شصت سالش باشه بعد خوشگل باشه؟!!!
سلیبرتی نگین ها که قبول نیست!!!

جونگ کوک همینطوری به لواساریا نگاه میکرد...
که نگاهی این تشنه قدرت به جونگ کوک خورد...
کوک توی ذهنش طوری که تهیونگ نشنوه:میتونم با یک لمس ساده بکشمت دیو کثیف...اما هنوز باهات کار دارم...
آخی فکر کرده هیچی بلد نیستم و سنگ قدرت رو بهش میدم!!
خیلی گناه داری که نمیدونی من یک
فرشته مرگم و توی آینده...با دست خودت...
خودتو میکشی...

و اینطوریه میگم...
جونگ کوک هنوز خودی نشون نداده:)

فلش بک

درس پنجم: میدونی بدترین انتقام چیه؟!!!!
کوک:اممم عزیزی زاشون رو اذیت کنی؟!
(نه)
کوک:اممم شکنجه؟!آهه تاحالا اصلا به انتقام فکر نکردم:(
(بدترین انتقام اینه که میدونه هیچ چاره ایی نداره و مجبوره جلوت تسلیم بشه نه با تهدید نه با زور با هیچ چیز...
خود طرف با بیچارگی بیاد سمتت و تسلیم بشه)
کوک:اما چطوری...
(حس ضایعه شدن میدونی چقدرر بده!!)
(حالا فرض کن داری عدای بیچاره ها در میاری و طرف کلی مسخرت می‌کنه و فکر میکنه قویه...به همه میگه...به همه نشون میده...و با همه بهت میخنده اما همین که قدرتت رو میبینه ضایع میشه...و دیگه نمیدونه چیبگه و حس ضایع شدن پیش هرکسی که دربارت گفته رو حس می‌کنه)
کوک:واااووو چه جالب!!!
(آرهه کیوتی)

𝑺𝒕𝒐𝒏𝒆 𝑶𝒇 𝒀𝒐𝒖𝒓 𝑷𝒐𝒘𝒆𝒓Where stories live. Discover now