-𝑷𝒂𝒓𝒕 19-

2K 270 109
                                    

دو روز بود که همه واقعا ترسیده بودیم...
نامجون تهیونگ هم جاسوسایی بین لواتاریا دارنن...
حتی نفوذی...
اما جونگ کوک نبود...کجا میتونه رفته باشه؟!
این دو روز همش گریه میکردم و یونگی سعی میکرد آرومم کنه...
وضعیت هوسوک اصلا خوب نبود همش خودش رو مقصر میدونه و جین داره براش توضیح میده که اینطور نبوده..
اما کو گوش شنوا!!!
اصلا نگم کیم تهیونگ چطوره....
هیچکس نمیتونه باهاش ارتباط داشته باشه...
حتی سهون اصلا از اتاقش بیرون نمیاد...
محض رضای خدا وقتی سهون رو میبینه انگار داره قاتل میبینه...
حتی یجورایی به سهون هم شک کردن..اما جین هیونگ خیلی اطمینان داره و گفت هیچوقت اینکارو انجام نمیده حتی نمیدونست قرار بود بریم پیشش و کاملا یهویی بوده...
جونگ کوکیه من....داداشیم کجایی!!!!هقق
^^^^^^^^^^
+چشمات رو ببند و به هیچ چیزی فکر نکن فقط دستای من رو بگیر....
جونگ کوک همین کارو کرد و دستای الهه باد رو گرفت...
روشنایی رو حس میکرد...و به الهه هم گفت...
-الهه ی نور زیادی رو پشت چشمای بستم میبینممم..
+چشمات رو باز نکن داریم وارد سرزمین میشیمم...تا الان همه فهمیدن که قراره آواتار به این دنیا بیاد....
-خیلی استرس دارههههT-T
+آروم باش کوکی چیزی نیست تو باید استرس دنیای خودت رو داشته باشی...
+خبببب بلاخره رسیدیم چشمات رو باز کن...
-خدای من اینجا بهشتهههههههه
+کیوووت^^
-باور نکردنیه...سرزمینی پر از پری...الهه..وایییی اونا پری دریایی اننننن؟؟؟
+هههههه هرکی الهه نیست کههه الهه ها خیلی کم یابن😌
-باشههه بابا (داشت جر میخورد) میدونم کمیابی منننن کمیاب ترم هههععع!!!
+بچههه خررر جای تشکره ها میزنمم-م..
¥به دنیای ما خوش آمدید آوتار...
-اوه سلامم من خوشبختم ببخشید سر زده اومدم^^
¥اصلا اینطور نیست میتونین هر وقت بخواین بیاین خدایان حدس میزدنن که بیاین...
-اوه من میتونم خدایان رو ببینم!؟؟
+خیر کوکی خدایان رو کسی نمیتونه ببینه اما میتونه صداشونو بشنوه!!!
-اوه کجا!!!
+اون آبشار بزرگ بالای آسمون رو میبینی دقیقا اونجا...

کوکی با حیرت به همه جا نگاه میکرد میتونست قسم بخوره که هیچوقت همیچین درخت هایی گل هایی رو ندیده...

¥بهتر نبود با جفتتون مشورت میکردین!!
-چرا همه اینو بهم میگین من نمیتونم یکم آزادی برای خودم داشته باشم!!
¥خیر عالیجناب قصد و همچین منظوری نداشتم...ولی بهتر بود خبر داشته باشن تا بی خبر زیرا برگشت به هیچ عنوان به راحتی نیست و جفت شما بسیار ازتون عصبانی هستند..

واقعا ترسیده بودم وقتی نگام میکرد و چشم هاش قرمز میشدم میتونستم خواب رفتن کل بدنم رو حس کنم..‌.
+هیییی اینطوری باهاش حرف نزن رزی...کوکی اصلا نترس اون یک پیشگو و پیام آوره بریم یکم با سرزمینمون آشنا بشیم....کارای مهم زیادی داریم.....
......................
خبببب تقریبا با همه جا آشنا شدیم...حتی با موجوداتی که هیچوقت حدس نمیزدی وجود دارن و افسانه هستن...
مثل اژدهای کمبا(از خود دراوردی^^)
خدای من تاحالا اژدهای کیوتی دیدن که میتونه به خطرناک ترین اژدها بشه!!!!
ووووییی من عاشق کمبا شدم اون خیلی هم منو دوست داشت....
البته بایدم دوست داشته باشه^^من کیوتم ولی درون خشننن...
+به چی داری اینقدر کیوت فکر میکنی...
-آمم هیچی^^
+قبلا الهه زمین بهت سنگ قدرت رو داده بود داریش!!
-آره آرههه همیشه گردنمه...
+خوبه این سنگ قدرت باده...باید از الهه آب و آتش هم بگیریم و اونوقت میتونی [یک آواتار واقعی باشی]
باهام بیا اونجا الهه آبه...
+جنیییی چطوریییی
$ویییییی چرا یهو غیبت زددددد میدونی چقدر ترسیدممم...وای این آواتارهعههه...
+فکر میکردم خبر هارو شنیدی!!!!
$اوه ببخشید خیلی درگیر بودمممممم واووو خوشبختم جونگ کوک شبیی‌‌...
-خیلییی ممنونم شما باید الهه آب باشین:)
$این واقعا خرگوشه🤤
+بانی لجباز تهیونگشه...

جونگ کوک کاملا از خجالت سرخ شده بود و نگاهش رو پایین انداخته بود صددرصد الان کاملا چهره کیوتی گرفته بود...یک بانی سفید که گونه هاش گل انداخته و راحیه یاسش همه جارو گرفته...

+اومدیم سنگ قدرت آب رو بدی...باید دنبال الهه آتش هم بگردم...
$اصلا نزدیکش نشین...مخصوصا تو جونگ کوک ازین که برگزیدش اینطوری عصبانی باشه و جفت برگزیدش اینطوری بدون خبر بره...صددرصد چیز خوبی در انتظارت نیست...
-آخه چرا!!!!!T-T
+هیچوقت الهه آتش برگزیده انتخاب نمیکنه...و اینکه الان یک برگزیده داره صددرصد اون شخص قدرتمندترین فرد اون دنیاست.....و بیینه برگزیدش اینطوری عصبانی باشه...
صددرصد خودش هم عصبانیه....
$نزدیک الهه آتش نشو فعلا
+تو الان دلیل عصبانیت خود برگزیده آتش و جفتت هستی
اوکی کوکی به چوخ رفتی چطوری میخای سنگ رو ازش بگیریT-T
یعنی الان تهیونگ توی چه حالیه🥲
چرا قلبم همش تیر میکشه🥲
وای هیتم.........

𝑺𝒕𝒐𝒏𝒆 𝑶𝒇 𝒀𝒐𝒖𝒓 𝑷𝒐𝒘𝒆𝒓Where stories live. Discover now