-𝑷𝒂𝒓𝒕 17-

2K 269 72
                                    

صبح امروزم شروع شد:)
به حرفای هوسوک دوباره فکر میکردم...
راست میگفت من هربار از قدرتم استفاده میکردم موقعه ایی بود که عصبی بودم یا توی دردسر افتاده بودم..
جیمین دست جاسوسا...
یونگی با عصبی کردنم...
و دیشب منو هوسوک عصبانیت از دست تهیونگ...
باید خوب از قدرتم بادم استفاده میکردم...
اونطوری که جیمین گفت قدرت باد با آرامش بدست میاد...
داشتیم صبحونه میخوردیم تهیونگ با نامجون رو ندیدم..
برای اینکه انرژی کافی داشته باشیم داشتیم خون میخوردیم...
و اینجا جین هیونگ رو داشتیم که رفته بود روی مخ هممون...
#اوووووققق اون حیونای بدبختتتت گناه دارن خونشون رو میخورییییننننن
میدونستم داره شوخی میکنه...فقط میخواست بره روی مخ هممون...و تونست^^
یونگ: جینننننننننننننن دارییی دیونم میکنییی اول صبییییی
تو خودت حیووون نمی‌خوری بنده خدااا؟؟؟؟مثلا گرگینه اییی همش در حال خوردن گوشت این بدبختایییی...‌
جین: هوووویییییی مادر قشنگگگگ صدات برای کی میبری بالااااا میدم نامجون با پنجه هاش خفت کنهههه....
یونگ: بیا تخممووو بگیرررر منم تا تو به نامجونت بگیر گرفتم خونت رو تا ته خوردممممم‌....
جین: کووووونییییییی تو هی تخم داری پیشیییی؟؟؟
تخمای نامجون ببینی میری خروس میکنیییی....
جیمین: تو الان به مننن گفتیییی خرووووسسس؟؟؟؟
جین: تو الان قشنگ گفتی به یونگی میدییی؟؟؟ از کی تاحالا خجالتتنتت خوابیده؟؟؟جوجههههههه
کوک: ترو ناموصت جین ولمون کنننننن
هوسوک: ای باباااااااا جیییییننننننننننن
جین: کصصصکککشششش تووو بیااااا تا خودم جررتتت بدمم
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
اوکی خب الان همه تو ماشین نشستیم و تهیونگ نامجون هم رسیدن...
البته یکم کوکی خوشحال بود
چون ته ته حالشو پرسید:)))))
و نامجون هیونگ هم زود به دادمون رسید چون جین تقریبا میخواست با دسته ماهیتابه بکنه تو کون هوسوک چون هوسوک هیونگ هیچوقت تو دعوا کم نمیاره^^
نامجون: خب رسیدیم ازین به بعد باید پیاده بریم..
تهیونگ:اینا چقدر هوا گرفتست
جین: این جنگل همیشه مه داره باید پشت سر هم بریم چون گم بشیم پیدا شدنمون تقریبا غیرممکن میشه
جیمین: وای من بهتره همینجا بمونم واقعا میترسممم
یونگی: وسط جنگل ی خونه هست اونجا میمونیم تنها بودنت اینجا هم خوب نیست...
هوسوک: یونگی راست میگه ممکنه جاسوسای لواتاریا پیداشون بشه...
جونگ کوک: اگه جاسوسا بیان چیی🥲
تهیونگ: ما همه هستیم تازه سهون هم میتونه قدرت آب رو به جیمین یاد بده...
جیمین: سهون کیه ؟!
تهیونگ: همین کسی که قراره بریم خونشون و ی مدتی بمونیم
یونگی: جیمین قدرت آب رو تمرین کرده و الانم حسابی توی کارش قوی هست من خوشم از این سهون نمیادددد...
ته: بهتره به فکر پیشرفت جیمین باشی میدونی که سهون تخصص این کارو داره و می‌دونه دیگه جیمین به چه چیزی نیاز به تمرین داره
جین: حالا ماشینا پارک کنیم و به سمت خونه سهون بریم تا شب نشده...
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
پشت سر جین داشتیم میدوییدیم و حدس بزنین چیشد:)
ته ته دستام رو گرفت چون میترسید جا بمونم:)))))))
من خر خیلی ضایع بازی دراوردمممم نامجون گفت دستای همو بگیریم که گم نشیم..ولی من خر اینقدر ذوق کردم که تهیونگ فهمید🥲و بهم پوزخند معروفش رو دادT-T
نقریبا رسیدیم خونه رو میدیدم...
هممون تقریبا نفس نفس میزدیم
تهیونگ دس منو ول کرد و با نامجون جلو تر رفتن و در خونه رو زدن...
(کوک توی ذهنش): واااو این مرد چقدر خوشتیپه..
حالا فهمیدم چه گندی زدم:)))))
دیوار ذهنم رو نبسته بودم و وقتی فهمیدم چ گندی زدم که تهیونگ برگشت و دندون نیشش رو نشونم داد:)
همه حدس زدن که تهیونگ از یک چیزی عصبیه:))) اون نیشا فقط نشونه تهدیده....
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
همه با سهون آشنا شدیم...
اینقدر استرس داشتم که تقریبا همه فهمیده بودن...
تهیونگ: جونگ کوک بیرون منتظرتم
اصلا لحن خوبی نبود اصلا اصلا اصلا....رفت بیرون و درم بست و منم به ناچار بلند شدم و سمت در رفتم که صدای هیونگ اومد.
نامجون:جونگ کوک همه چی اوکیه میخوای باهات بیام؟!
کوک: نه هیونگ همه چی اوکیه
یونگ: تهیونگ عصبی میخورد..اگه چیزی شد فقط بلند داد بزن ما گوشامون تیزه...خودمونو می‌رسونیم
کوک: نه هیونگ همه چی اوکیه چیزی شد حتما صداتون میکنم
یونگ: باشه کوک برو منتظرش نزار از این کار متنفره
کوک: باشه هیونگ فعلا...
به سمت در رفتم و عرق دستام رو پاک میکردم در باز کردم و بیرون دیدمش...
اون دور وایساده بود
تقریبا داخل جنگل...
سمتش رفتم و حتی نیشخندش رو از دور میتونستم بینم..
کوک: ببین تهیونگ من واقعا...
ته: هیییش بیبی بیا نزدیک تر...
واقعا داشتم می‌ترسیدم از همین آرامشش می‌ترسیدم..
ته: چرا بیبی میلرزی؟! از من میترسی بیبی؟!
کوک: من واقعا قصدی نداشتم...
ته: هیششش من چیزی نگفتم..
دستمو گرفت و منو روی درخت رو به رویی گذاشت‌...و بهم نزدیک شد و دندون نیش هاشو روی شاه رگ گردنم گذاشت...
و محکم از خونم میخورد....قطره های اشکم همینطوری از روی درد میوفتاد و صدام درومده بود
کوک: تهه لطفا بس کن من معذرت میخواممم تهه آهه لطفا
تهیونگ ازم جدا شد و مستقیم توی چشمام نگاه کرد..
میدونی؟! توی این رابطه بینمون خیلی بهت ساده گرفتم طوری که راحت چشمم به بقیه میخوره و راحت تعریف میکنی...خوشتیپه؟!!
کوک: باورکن نفهمید-مم...
نزاشت حرفمو کامل بزنم و ادامه داد
تو جفت منی...تو مال منی...باید حتما برات قانون میزاشتم بیبی؟!اوکیی خودت خاستیی...من دیگه اون تهیونگ قدیم نیستم باهات...جرعت داری یک کار اشتباه انجام بده...
بیین اون وقت کی جزای کار هاش رو میده کیم جونگ کوک..
کوک:تهیونگ این کارو نکننن
ته: تهیونگ؟! ببین بیبی منو دیگه به این اسم صدا نکن..
من ددی توعم:) ی ددی خشن که اینقدر از بیبیش عصبیه که میتونه همینجا حسابی بهش درس بده:) ولی میبینی تو ظهر باید پای تمرینت باشی و نمیخوام خسته باشی...وگرنه وقتی ی بچه توی شکمت کاشتم و کاری کردم به غیر از منو بچه به کسی دیگه فکر نکنی اونوقت میفهمی چقدر باهات جدیم...
+ولی من پسرم چطوری میتونم بچه داشته باشم؟!
-پسر؟! این معیار رو بهونه نکن...تو جفت یک برگزیده ایی..تو یک امگای برگزیده ایی..تو یک آواتاری...تو یک فرشته مرگی... و ممکنه خیلی چیزای دیگه هم داشته باشی که نمیدونی...
ولی میدونی با این همه معیار تو هیچی بلد نیستی...
تو فقط دردسر میسازی...
همش در حال اشتباهی...
یکم جدی باش...
یکم بجای اینکه بگی کی خوشتیپههههه به فکر آینده همه باشیییییی...

از چشام اشک میبارید...همه حرفاش راست بود و من اصلا از دست تهیونگ عصبی نبودم...من از دست خودم عصبی بودمم...
مقصر اصلی من بودم:)

❥᯾❥᯾❥᯾❥᯾❥᯾❥᯾❥᯾❥᯾❥᯾❥᯾❥᯾❥᯾❥᯾
جونگ کوک قراره یه کاری انجام بده که هیچکس فکرش رو نمیکرد:) حتی شما ریدر عزیز:)))))💅🏻🙂
بازمم آپ داریییمممم💦😔
خدایی ووت بدین کامنت بزارین من یکم ذوق داشته باشم برای ادامه پارت ها:)💖
مووووچ به کلتووون😚
یدونه قلب بنفش حداقل توی کامنتا بزارین^^

𝑺𝒕𝒐𝒏𝒆 𝑶𝒇 𝒀𝒐𝒖𝒓 𝑷𝒐𝒘𝒆𝒓Where stories live. Discover now