When the east winds blow12

469 95 5
                                    

لسترادم بلاخره خودشو رسوند با وجود این که
نیاز به اومدنش نبود اما انگار
نگران شده
بود با مسئول پرونده حرف زد و بعد سمت شرلوک اومد و گفت : تو خوبی؟
شرلوک بی حوصله سری تکون داد و گفت : اینجا چیکار میکنی ؟
لستراد دستی توی موهاش کشید و گفت : این پسره تازه کاره با خودم گفتم بهتره رو کاراش نظارت کنم
شرلوک نگاهی به پلیس جوونی که داشت به بقیه امر و نهی میکرد انداخت و گفت : شرشواز سر ما کم کن ، حوصله صحبت کردن ندارم

لستراد نفس عمیقی کشید و یه نگاه به مایکرافت و شرلوک انداخت و گفت : بهشون میگم شوکه شدین صحبتو بزارن برا بعد
بعد انگار که چیزی یادش اومده باشه گفت : شنیدم جان ناپدید شده ، به همین پرونده مربوطه ؟
مایکرافت جلو اومد و گفت : این موضوع رو خودمون حل میکنیم
لستراد دستشو توی جیب شلوارش فرو کرد و بی توجه به مایکرافت روبه شرلوک گفت : اگه کمکی ازم بر اومد بهم زنگ بزن
شرلوک شقیقه هاشو ماساژ داد و برای تشکر از لستراد لبخند بی حالتی تحویلش داد
و بعد از جاش بلند شد
از خونه که حالا پر از پلیس شده بود بیرون رفت میدونست مایکرافتم دنبالش اومده
پس به خودش زحمت نداد که برگرده و نگاش کنه فقط با حالتی که انگار کلمات به سختی از بین لباش خارج میشن گفت : چه جوری باید بریم اونجا
مایکرافت اول تعجب کرد و بعد گفت : خب تا قبل از این اتفاق ، میتونستیم برای یه سرکشی محرمانه ....
شرلوک سمت مایکرافت برگشت و با حالت کلافه ایی گفت : گذشته دیگه مهم نیست مایکرافت ، الان چه نقشه ایی داری ؟
مایکرافت به کراواتش دست کشید و با وجود مرتب بودن بازم مرتبش کرد و گفت : مجبوریم مخفیانه بریم
شرلوک سمت ماشین مایکرافت رفت و گفت : پس بهتره همین الان راه بیوفتیم
مایکرافت میدونست این همه عجله شرلوک برای چیه
پس باهاش مخالفتی نکرد و همراهش سوار ماشین شد
تا دم صبح همه کارارو راست و ریست کرد و هردوشون سمت اون جزیره راه افتاده بودن
نقشه این بود که خودشونو ماهیگیر گم شده جا بزنن
و درکمال تعجب با وجود این که شرلوک معتقد بود این نقشه بیش از حد مضحکه اما جواب داد و موفق شدن وارد
اون قلعه بشن
همین که با رئیس زندان روبه رو شدن مایکرافت هویتشو که با لباس مبدل مخفی کرده بود فاش کرد
و باعث شد رئیس زندان به تته پته بیوفته
مطمعنن انتظار شرلوک رو داشتن اما مایکرافت
انگار یه جورایی شوکشون کرده بود
زیادطول نکشید تا معلوم بشه اون زندان در واقع تله یوروس برای اون دوتا بوده
و وقتی به این واقعیت پی بردن که رئیس زندان خام یوروس شده و همه چیزو به گند کشیده
همون طور که انتظارش میرفت نگهبانا با اسلحه ازشون پذیرایی کردن و مجبورشون کردن برن توی یه اتاق شیشه ایی
و اونجا بود که شرلوک برای اولین بار یوروس رو دید
یوروس خیلی ریکلس به شیشه اتاق نزدیک شد نگاهی به مایکرافت انداخت که باعث شد بدنش دچار یه لرزش خفیف بشه
و بعد با لبخند مهربونی به شرلوک خیره شد سرشو کمی کج کرد و بعد از شیشه فاصله گرفت با لحن آهسته اما مهربونی گفت : یه چیزی برات دارم
و چند ثانیه بعد در اتوماتیک اتاق باز شد و جان جلوی چشمای متعجب شرلوک اومد توی اتاق
به محض بسته شدنه در شرلوک سمت جان رفت و شونه هاشو توی دستاش گرفت
فشار داد و با لحنی که جان تا اون لحظه از شرلوک ندیده بود گفت : جان ....حالت خوبه ؟ ...زخمی که نشدی ...
و بعد سرتا پای جانو طوری که انگار داره دنبال جراحت یا آسیب میگرده بر انداز کرد
این حرکت شرلوک برای جان آشنا بود
یاد روزی مینداختش که موریارتی یه جلیقه کامل بمب تنش کرده بود ، اون روز برای اولین بار شرلوک همین جوری نگران شده بود ، همین جوری نگران براندازش کرده بود تا مطمعن بشه حالش خوبه
سرشو پایین انداخت حس میکرد تقصیر اونه که الان تو این وضعیتن پس فقط درجواب شرلوک گفت : متاسفم
اما شرلوک انگار اصلا براش مهم نبود تو چه وضعیتی ان همین که جانو سالم میدید خیالش راحت شده بود
مایکرافت تک سرفه ایی کرد تا بهشون بفهمونه دل و قلوه دادن کافیه
و شرلوک بلاخره مطمعن شد جان سالمه
دستشو تو موهاش کشید شونه های جانو رها کرد و توی اتاق چرخی زد
مایکرافت به جان که یه گوشه کز کرده بود نگاه کرد و خواست چیزی بگه اما در اوتوماتیک دوباره باز شد
و اینبار رئیس زندان اومد توی اتاق
مانیتور توی اتاق تصویر زنده یوروس رو پخش کرد که حالا توی دفتر رئیس و روی صندلیش نشسته بود یوروس لبخند گنگی زد و گفت : ببخشید پسرا فعلا مجبورید اونم کنارتون تحمل کنین
مایکرافت نگاه زهراگینی نثار صورت رئیس زندان کرد و زیر لب گفت : تمام این گندکاریا به خاطر بی مسئولیتی توعه
و انگار حرفاش به گوش رئیس زندان رسید چون گوشه دیوار روی زمین نشست و سرشو پایین انداخت
یوروس روی صندلی لم داد و گفت : یه چیز دیگم براتون دارم و بعد دریچه مخصوصی که برای جابه جا کردن وسایل به داخل اتاق درست شده بود با صدا

"I" that "am lost" Oh, who will find me?...Where stories live. Discover now