با صدای یوروس به خودش اومد نگاهشو از دستای خودش که روی میز تو هم قفل شده بود
به چهره خالی از احساس یوروس داد
یوروس لبخند جذاب اما کم رنگی روی لباش داشت و نگاهش روی چهره جان فیکس شده بود
وقتی جان نگاهشو به چشماش داد لبخندش عمیق تر شد و کنار لبش خط انداخت
با آرامش از جاش بلند شد و گفت : بیا باهم بازی کنیم
میتونیم شرط ببندیم اگه تو بردی یه چیزی ام بخواه
اگه من بردم بازم بازی میکنیم
جان گیج شده بود نمیفهمید دلیل این کارای یوروس چیه ، انتظار داشت به محض این که اونارو میبینه بکشتشون ولی یوروس انگار تنها قصدی که نداشت کشتنه اونا بود
براش شبیه اسباب بازی بودن
شایدم هم بازی
یوروس که سکوت جانو دید توی اتاق قدم زنان خودشو به جان رسوند پشت صندلیش وایساد و طوری که انگار میخواد برای بازی کردن مشتاقش کنه گفت : حتی میتونی ازم بخوای بزارم برین
جان حس کرد یوروس دروغ نمیگه ، انگار تنها چیزی که تو صداش حس نمیشد دروغ بود
بدون این که برگرده تا صورت یوروسو ببینه گفت : قبوله
و بعد حس کرد قبول کردنه این بازی اشتباه بوده و همزمان با این فکر عرق سردی روی کمرش نشست
یوروس دستاشو بهم دیگه مالیدو گفت : عالیه
دوباره میزو دور زد و روی صندلیش نشست و گفت : بیا سر شرلوک شرط ببندیم
با شنیدنه اسم شرلوک سرجان کاملا بالا اومد و به چشمای خوش رنگه یوروس خیره شد
تازه داشت به یاد میاورد چقدر شبیه شرلوکه
و اما با یادآوری دوباره اسمش لرزش خفیفی به بدن جان افتاد
انگار اون لرزش از چشم یوروس دور نموند با لبخندی که برای جان از خنجر تیز تر به نظر میومد گفت : نگرانش شدی ..
جان دوباره سرشو پایین انداخت و گفت : نه
صداش به روز بالا اومد و یه لحظه حس کرد فقط خودش اون صدارو شنیده
اما یوروس کنترل تی وی رو برداشت و روشنش کرد
تصویر اتاق، روی مانیتور پخش شد
شرلوک و مایکرافت هرکدوم یه گوشه روی زمین نشسته بودن
یوروس به شرلوک اشاره کرد و گفت : اما اون نگرانته
و بعد زیر لب گفت : دستاش میلرزه ، ترسیده... تاحالا دیده بودی بترسه ؟
و جان بیاد آورد فقط یه بار دیده بود شرلوک بترسه اونم وقتی بود که رفته بودن به بسکرویل دنبال اون سگ غول پیکر ، اونجا شرلوک گفته بود که دیدتش و از ترس دستاش میلرزید
یوروس که سکوت جانو دید
تی وی رو خاموش کرد و گفت : فعلا باهات کاری ندارم ، میتونی بری ، وقتی بازی بعدیمون شروع شد خودم میام سراغت
و بعد همون نگهبانی که جانو تا این اتاق آورده بود
دوباره جانو به اتاقک شیشه ایی برگردوند
مایکرافت با دیدنه جان انگار که استرسش کمتر شده باشه کت شلوارشو مرتب کرد
و شرلوک با عجله از جاش بلند شد زیر لب طوری که انگار میخواست بروز نده چقدر نگرانه گفت : جان ....
جان به هیچکدومشون نگاه نکرد
بیشتر به شرلوک نگاه نکرد ، نمیخواست اتفاقی که بینشون افتاده رو فراموش کنه فقط به این خاطر که الان تو موقعیت بحرانی ایی هستن
شرلوک کلافه توی موهاش دست کشید
انگار این سکوت و رفتار جان عصبیش کرده بود
جان لبه تختی که توی اتاق بود نشست و گفت : هیچ راه فراری نداریم
باید هرکاری که میگه بکنیم تا این بازی مسخرش تموم شه
اولین کسی که اعتراض کرد مایکرافت بود با لحن عصبی ایی گفت : شبیه اسباب بازی به نظر میایم ؟
جان نگاهشو به صورت بی حس مایکرافت دوخت که برخلاف صدای عصبیش کاملا بی حالت بود و گفت : تو فکر بهتری داری ؟
شرلوک به دیوار اتاق تکیه داد درحالی که نگاهش روی نیم رخ گرفته جان بود گفت : حق با جانه ، اون برای همین مارو کشونده اینجا
مایکرافت نفسشو کلافه فوت کرد و گفت : شما دوتا هرکاری میخواین بکنین ولی من وارد این بازی نمیشم
تصویر یوروس دوباره روی مانیتور به نمایش در اومد و گفت : خب ، فک کنم به اندازه کافی باهم خوش و بش کردین
وقت بازیه جدیده جان نگران به شرلوک نگاه کرد
در دیگه ایی توی اتاق باز شد و یه راهروی کوچیک اونارو به یه اتاق راهنمایی کرد
توی اتاق یه تابوت بود
شرلوک از همون ثانیه اول شروع به استنتاج کرد
و هرچی که به ذهنش میرسیدو طوری که انگار داره خطاب به جان میگه به زبون آورد
بعد از چند دقیقه به این نتیجه رسید که اون تابوت برای یه زن جوون تقریبا لاغر با قد نَچَندان بلنده
و همین که سعی کرد بفهمه اون زن کیه
مایکرافت در تابوت رو که به دیوار تکیه داده شده برداشت و با سرفه ایی توجه جان و شرلوکو به خودش جلب کرد
جان با دیدنه نوشته روی تابوت نفسشو فوت کرد و گفت : پس این تابوت زنیه که تورو دوس داره ؟
مایکرافت به جان نگاه کرد و گفت : زن؟ یا شاید کسی که شرلوک دوسش داره
جان به تابوت نگاه کرد و شرلوک به جان
YOU ARE READING
"I" that "am lost" Oh, who will find me?...
Fanfiction*کامل شده * *داستان حاوی اسپویل قسمت آخرفصل چهارم میباشد * The game is on