When the east winds blow16

453 94 6
                                    

همین که دوباره پاشو توی اون اتاق لعنتی گذاشت باز ترس وجودشو گرفت
آدم ترسوایی نبود ، روزای بد زیادی رو گذرونده بود ، خیلی پیش اومده بود تا پای مرگ بره ، خیلی چیزا از دست داده بود
ولی هنوزم میترسید هنوزم چیزایی برای ازدست دادن داشت
جون خودش براش مهم نبود به هرحال ممکن بود چندسال پیش بمیره توسط یه بچه که بهش انتحاری وصل کرده بودن یا با گلوله یه اسلحه شاید حتی اسنایپر
ولی الان اینجا بود بعد از جنگ زندگیش نابود شده بود اما وقتی با اون کاراگاه سمج و بد عنق آشنا شده بود انگار همه چی عوض شده بود
یه در جدید توی زندگیش باز شده بود
یه بار از دست دادنشو تجربه کرده بود ، درسته ساختگی بود اما جان ازش خبر نداشت و با باور  به این که شرلوک واقعا مرده تا مرز جنون رفته بود
و حالا اینجا وایساده بود و حس میکرد لرز خفیفی به ستون فقراتش افتاده چون میترسه باز اون اتفاق تکرار شه و اینبار شرلوک بعد از دوسال برنگرده و بهش نگه زندس ....
یوروس که دید جان همون جوری دم در وایساده کج خندی زد و گفت : نمیخوای بشینی ؟
جان با صدای یوروس به خودش اومد و بی حرف روی صندلی پشت میز نشست لبخند یوروس عمیق تر شد به لبه میز تکیه داد و به قیافه مصمم جان نگاهی انداخت
اون واقعا یه سرباز بود آماده برای فدا شدن ، ترک کردن ، پشت سر گذاشتن همه چی
تکیه اشو از میز گرفت فنجون قهوه از قبل اماده شده رو برداشت و سمت جان برگشت همون طور که با قدم های آهسته سمتش میومد گفت : من معمولا از این روش ها خوشم نمیاد ، ولی این مورد متفاوته ، این هیجان کارو بیشتر میکنه
جان که از حرفاش سر درنمیاورد فقط با حالت گیج و منگی گفت : چی؟
یوروس فنجون قهوه رو جلوش گذاشت و گفت : بوش که خیلی خوبه ، امیدوارم مزشم خوب باشه خیلی وقته قهوه درست نکردم
اینجا حوصله سر بره هیچکاری نمیتونم بکنم
و بعد انگشتشو لبه فنجون قهوه کشید و با یه هیجان بچگانه گفت : بیا شرط ببندیم جان
اون اسلحه هنوز یدونه گلوله داره ، بیا شرط ببندیم نصیب کی میشه
جان کف دستای عرق کردشو به شلوارش فشار داد و سکوت کرد
یوروس خم شد تا چشمای جانو ببینه و بعد با لحن مهربونی گفت : چشمای قشنگی داری ...قبلا بهت گفته بودم ؟
اما جان بازم جواب نداد یوروس عقب کشید و گفت : یه گلوله ، دوتا هدف ، انتخاب هیجان انگیزیه ولی میدونی چیه، پایانش مشخصه دوباره چشماش برق زد ، من جوابو میدونم
ولی بقیه نه
بیا شرط ببندیم
جان هنوزم کاملا متوجه نشده بود فقط سرشو بالا گرفت و گفت : رو چی ؟
یوروس دستاشو بهم مالید : روی شرلوک ، اگه فقط یه گلوله توی اسلحه اش داشته باشه و جلوش برادر بزرگش ...
چند ثانیه فک کرد انگار دنبال یه کلمه میگشت کلمه ایی که باهاش جانو به شرلوک مرتبط کنه
اما در آخر فقط گفت : و تو باشین
اون کدومو انتخاب میکنه ؟ تورو نجات میده یا برادرشو ؟
جان با وحشت به چهره بیخیال یوروس خیره شد
اصلا نمیدونست یوروس تا کجا میتونه پیش بره اما انگار اون هیچ محدوده خاصی برای رفتارش نداشت ، هیچ خط قرمز یا نقطه توقفی براش وجود نداشت اون مثل یه ماشین بدون ترمز بود که داشت میرفت ته دره و حالا داشت همه رو باخودش اون پایین میکشید
خب ...که چی ؟ اگه قرار بود بازی کنن ، فقط بازی میکنن
نفس عمیق کشید و گفت : مایکرافت ...اون مایکرافتو انتخاب میکنه ، مایکرافت برادرشه شرلوک هرکاریم بکنه پیوند خونی قوی تره ، خانواده آدمو به سمت خودش میکشه
یوروس لبخند زد انگار از قبل جواب جانو میدونست فنجونو عقب کشید و گفت : من تورو انتخاب میکنم ، شرلوک گلوله اشو باکمال میل تقدیم مایکرافت میکنه تا تورو نجات بده
جان پوزخند زد
و یوروس از جاش بلند شد و گفت : اگه بردی میزارم برین
جانم حالا از جاش بلند شده بود
یوروس بهش پشت کرد و گفت : اگه باختی ، باید بمیری ، از بازیکنای ضعیف بدم میاد
به فنجون قهوه اشاره کرد و گفت : تو یه سرباز خوبی ، از اونا که باید با افتخار بمیره برای همین ترجیح دادم مثل آدمای معروف بمیری ، مثل سیمون بولیوار ، ناپلون بناپارت
و بعد نیشخند زد : میدونی چی باعث مرگشون شد ؟
جان چیزی نگفت و یوروس ادامه داد ؛ هرکسی یه چیزی میگه ، ولی خیلیا معتقدن آرسنیک باعثش شده ، میدونی که چه جوری عمل میکنه ؟
بی سر صدا ، بدون هیچ ردی ، ضربان قلبت بالا میره
عضلاتت دچار ضعف میشه کلیه و کبدت از کار میوفته و رنگت میپره و بعد کم کم میمیری
آروم ،  بدون درد شایدم با درد کم
ولی سریع نیست فرصت داری خداحافظی کنی
یه مرگ باشکوه و از این چیزا

جان به فنجون قهوه خیره شد ، پس اون فنجون سم حاضر و آماده بود ...
توی موهاش دست کشید و گفت : پس یا با گلوله میمیرم یا بهم سم میدی !
یوروس خندید ؛ نه دقیقا ، شرلوک فقط باید تصمیم بگیره ممکنه نزارم بهت شلیک کنه
جان چشماشو توی کاسه چرخوند و بعد سمت در رفت
یوروس به نگهبان اشاره کرد
و جان همراه نگهبان سمت اتاقک شیشه ایی برگشتن
شرلوک مایکرافت تمام مدت بهم خیره شده بودن و مایکرافت داشت سعی میکردبدون نشون دادنه ذره ایی احساس برادرشو آروم کنه
که البته زیاد موفق نبود
و شرلوک عین پسر بچه های لجباز سعی داشت وانمود کنه اصلا نگران نیست و البته چهره بیحالتش کاملا موثر بود
با باز شدنه در و وارد شدنه جان
شرلوک سرشو بالا گرفت و با نگاهی که خیلی چیزا توش موج میزد به جان خیره شد
جان آرزو کرد که میتونست معنی اون نگاهو بخونه ولی نگاه شرلوک عجیب و گنگ بود و رنگ متغیر چشماش گنگ ترشم کرده بود
شرلوک هنوزم تو همون نقطه که آخرین بار با جان نشسته بود به دیوار تکیه داده بود
و جان تازه به پیراهن تنش دقت کرد ، همونی بود که جان براش گرفته بود
چقدر بهش میومد گردن خوش تراشش ترکیب جذابی با اون یقه های نسبتا بلند درست کرده بود و بدنش توی اون پیراهن حسابی خودنمایی میکرد بدون هیچ تلاشی سکسی و جذاب به نظر میومد حتی با وجود چهره آشفته اش
جان سرشو پایین انداخت و دوباره کنار شرلوک نشست
قبل از این که شرلوک حالشو بپرسه گفت : اونو پوشیدی ...
و شرلوک خیلی سریع متوجه منظورش شد
به نیم رخ جان خیره شد و گفت : ازش خوشم میاد
و به وضوح لبخند شیرینه گوشه لب جانو دید

"I" that "am lost" Oh, who will find me?...Where stories live. Discover now