<Part 19>

387 44 3
                                    

آیینه خورد شد و دستش تا مچ درون شیشه دفن شد....

_______________

"تهیونگ؟"میثرا داخل سوئیت او شد:"کجایی؟"

تهیونگ در حمام را بست و گفت:"الان میام"

میثرا پشت در آمد:"محافظت نتونسته بود پیدات کنه! چی شده؟ چرا اینقدر زود برگشتی؟"

تهیونگ نمی توانست سر پا بماند پس لب وان نشست:"کار طرف زود تموم شد منم تنهایی برگشتم"

صدایش می لرزید ولی میثرا متوجه نشد. دستگیره را چرخاند:"چرادرو قفل کردی؟ مگه نمی دونی چقدر دوست دارم حموم کردن تو رو تماشا کنم؟"

تهیونگ لبخند بیحالی زد:"امروز نه رییس! بذار یه دوش زود بگیرم بیام بیرون!"

میثرا خندید:"می دونی که کلید دارم..."

تهیونگ نفس عمیقی کشید و به کف دستش نگاه کرد. مدالش داخل خون غیب شده بود! (الان وقت خوبی نیست!لعنت!)

میثرا در را باز کرد و تهیونگ دستش را پشتش قایم کرد. وقتی میثرا دید او همچنان لباسهایش را بتن دارد تعجب کرد:"مگه نمی خواستی حموم کنی؟چرا لباساتو در نیاوردی؟"

تهیونگ سر تکان داد:"من همین الان اومدم!"

سرش گیج رفت و برای لحظه ای چشمانش را بست. میثرا نزدیک تر آمد:"خیلی رنگ پریده بنظر میایی...چیزی..."

و ناگهان جوی باریک خون را روی کاشی کف حمام دید و داد زد:"این چیههههه؟!"

تهیونگ لبش را گاز گرفت و میثرا بازویش را چسبید تا بلندش کند:"چی شده؟...اون بهت صدمه زده؟زخمی شدی؟"

تهیونگ به زور او از لب وان بلند شد و میثرا اطرافش را نگاه کرد تا رد خون را پیدا کند و پیدا کرد! از دست تهیونگ کف حمام می چکید!"تو...تو...رگتو زدی؟!"

ساق دست او را گرفت و بلند کرد. بله درست فهمیده بود.

جوی خون از خطی که روی مچ دست تهیونگ بود به بیرون روان بود. تهیونگ دستش را پس کشید. میثرا دوباره چسبید و اینبار انگشتانش را روی زخم او فشرد تا جلوی خونریزی را بگیرد:"تو داشتی خودکشی می کردی؟"

تهیونگ غرید:"به تو مربوط نیست!"

میثرا با تمام قوا داد زد:"دیونه شدی؟! زود بیا..." و دست او را کشید تا او را به سمت در ببرد که تهیونگ بطور ناگهانی او را عقب هل داد و میثرا زمین افتاد. تهیونگ آزاد شد و از حمام بیرون دوید.

میثرا از جا بلند شد و دنبالش دوید اما نتوانست به او برسد.
تهیونگ پای پله ها میان جمعیت غیب شد. میثرا از بالای
پله ها رو به همه داد کشید:

"بگیریدش!...جلوشو بگیرید نذارید بره..."

_______________

یسونگ به تابلوی کاباره نگاه کرد (بهتر نیست برم و آخرین با ببینمش؟ من فردا میرم و نمی دونم دیگه کی می تونم دوباره به اینجا برگردم...من هنوزم اون شب رو فراموش نکردم و هنوزم...اونو مثل دیونه ها می خوام)

✦𝐌𝐲 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥✦  First ChapterМесто, где живут истории. Откройте их для себя