Part 19

391 72 6
                                        

"Jungkook"

با تهیونگ قدم می زدم، اون میخواست در مورد چیزی از من کمک بگیره. متوجه شدم که به قسمت ثروتمند شهر رسیدیم.
"جونگکوک، هرکاری میکنیم اهمیت نده و بهم گوش کن. برو توی اتاقش و عکس هایی که روی میزه بردار، خب؟"
گفت، پرسیدم.
"میخوای چیکار کنی؟"
غمگین جواب داد.
"یه کار چندش آور که به هردوتامون آسیب میزنه."
"باشه"
.......
مقابل یه خونه ی بزرگ ایستادیم. تهیونگ در زد و من پشت سرش ایستادم. دختری که از مدرسه بود در رو باز کرد.
"اوه خدای من... عزیزم"
دختر گفت و شروع کرد به بوسیدن تهیونگ، وارد آشپزخونه شدن و در رو باز گذاشتن. سمت اتاق دختر رفتم.
"منظور تهیونگ چیه؟"
زیر لب زمزمه کردم و دنبال عکس ها گشتم.
"میز!"
روی میز سه تا عکس بود. عکس ها رو برداشتم و با دیدنشون ترسیدم، برشون داشتم و سمت آشپزخونه دویدم. ته من رو دید و دختر با دیدن من چهره اش رو توی هم کشید و آزرده بهم خیره شد.
_______________🌸🍑_______________

هاییی، خیلی وقت بود با همدیگه حرف نزده بودیم... دلتون تنگ شده بود؟ چون من خیلیییییی دلم براتون تنگ شده بود.

"My 2 Teachers"Where stories live. Discover now