"Part24"

425 67 3
                                        

"Taehyung"

جونگ کوک پرسید.
"حالش خوبه؟" 
دکتر بهمون گفت.
"بله اون خیلی پسر قوی هستش ولی فقط این نیست."  "چی؟!"
من واقعا نگران شده بودم. قبل از اینکه به سرعت از اتاقش بیرون بریم گفت.
"خب، اون باردار بود!" 
گریم گرفت.
"یونگی!"
.......

به ما نگاه کرد و لبخند زد. دستشو گرفتم. جونگکوک گریه کرد و گفت.
" دلمون برات تنگ شده بود!"
لبخند زد و جواب داد.
"منم خیلی دلم براتون تنگ شده بود." 
همدیگر رو بغل کردیم، بوسیدیم و هر چیز دیگه ای که دلتنگی رو رفع میکرد انجام دادیم. با گریه گفتیم.
"ما بابا میشیم!" 
یونگی خیلی غمگین و ناامید به نظر میرسید. پرسیدم.
"چی شده؟" 
زمزمه کرد.
"اونا رفتن..." 
"منظورت چیه؟"
جونگ کوک خیلی نگران به نظر می رسید.  لباسش رو بالا زد،شکمش مثل همیشه به نظر می رسید، اما با این تفاوت که دو تا رد بخیه اونجا بود.

زمزمه کردم.
"خیلی متاسفم عزیزم..." 
یونگی در حالی که دست روی شکمش میکشید، لبخندی زد.
"خب همش تقصیر منه، نتونستم از خودم محافظت کنم!" 
جونگ کوک سریع گفت.
"تقصیر تو نیست و فکر کنم براش زیادی زود بود."
و شکم یونگی رو بوسید. 
گفتم.
"من خیلی هیجان زده بودم بخاطرش..." 
جونگ کوک هم ادامه داد.
"منم همینطور , اما باید احساسات یونگی رو هم در این مورد در نظر بگیریم." 
سرم رو‌ تکون دادم.

"My 2 Teachers"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora