"Part17"

473 74 5
                                        

"YoonGi"

بالاخره آزاد شدم  و قبل از اومدنش یه لحظه تنها بودم. یه قرص صورتی داشت. 
"پسر خوبی باش و قرص را بخور."
با لحن شیرینی گفت. قرص رو گرفتم.
"بخورش." 
گفت. 
"بعدش چی میشه؟" 
پرسیدم و قرص رو نگاه کردم. 
"به من اعتماد نداری؟!" 
جیغ زد و بهم سیلی زد. فقط سرم رو تموم دادم و اشک از چشمام سرازیر شد. 
"تو خیلی عروسک کوچولوی خوبی هستی."
گفت. 
"اوه، گریه نکن." 
سرمو تکون دادم. 
"حالا قرص." 
گفت و از من گرفتش. دهنم رو باز کرد و من قرص رو توی دهنم حس کردم، سپس احساس "شادی"... یکم بیشتر از اون رو داشتم!
(روانگردان داده به بچه... از این طریق هم میتونن به ذهن نفوذ کنن چون با مصرف اینا اختیار ذهن رو یه جورایی ازش میگیریم.)

"Taehyung"

"پس اون با یونگی ما چیکار میکنه؟" 
پرسیدم. 
"من نمیدونم." 
آقای مین گفت. 
"اونا کجان؟"
پرسیدم. 
"نمیدونم" 
جواب داد 
"بهتون فضا میدم باهم صحبت کنید." 
گفت و رفت. 
"لعنتی قراره چیکار کنیم؟!" 
فریاد زدم. 
"هنوز چرا برات مهمه؟" 
جونگ کوک پرسید. 
"من تو و یونگی رو دوست دارم." 
بهش گفتم. 
"و تو یه جنده رو هم دوست داری." 
جونگ کوک گفت. 
"من می تونم برات توضیح بدم اگه بهم کمک کنی." 
گفتم. 
"باشه، من واقعا احمقم، بهت اعتماد دارم."
گفت.

"My 2 Teachers"Où les histoires vivent. Découvrez maintenant