"Part 8"

701 134 5
                                        

"Yoongi"

روی یه تخت بین دو نا مرد دراز کشیده بودم و حس خوبی داشتم، نمیدونم چرا این حس رو دارم اما میدونم که اشتباهه!
"شب بخیر عزیزم!"
جونگ کوک گفت و گوشم رو بوسید و بعد لب های تهیونگ را روی پیشونیم حس کردم. با هم گفتن.
"ما دوست داریم!"
"منم شما ها رو دوست دارم!" 
زمزمه کردم.
________________♡︎___________________

"بیدار شو عسلم!"
صدای آروم ته رو شنیدم. یه لحظه چشمامو مالیدم. 
"ما برات یه لباس انتخاب کردیم!"
  جونگ کوک گفت و لباس ها رو بهم داد:

  "ما برات یه لباس انتخاب کردیم!"  جونگ کوک گفت و لباس ها رو بهم داد:

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

(فقط یه لحظه یونگ رو توی این لباسا تصور کنید⁦(๑♡⌓♡๑)⁩)

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

(فقط یه لحظه یونگ رو توی این لباسا تصور کنید⁦(๑♡⌓♡๑)⁩)

"خیلی کیوتی!" 
تهیونگ گفت.
"فکر کنم همینطوره!"
من خجالت کشیدم و شرمنده شدم. (بخاطر لباسا)
"پول زیادی خرج کردید؟"
پرسیدم. جونگکوک لبخند زد.
*

(خوشگل بود همینجوری!) "Anything for you!"

"اما اینا رو کی خریدید؟"
یکم گیج شدم. تهیونگ توضیح داد.
(من چند ساعت بعد از تمرین آواز رفتم تا لباس های نمایش گریس رو بخرم و اینا رو دیدم و فکر کردم که دوسشون داشته باشی!"
"من خیلی دوستشون دارم!"
و لبخند لثه ایم رو نشون دادم.
________________♡︎___________________

*چیزه، میخواستم متن انگلیسی بیاد اینطرف برای همین قبلش زدم دیگه ببخشید⁦♡˖꒰ᵕ༚ᵕ⑅꒱⁩
خیلی گوگولی ان، اصلا نمی تونمشونT-T
مخصوصا قربون صدقه های کوکی ⁦(●♡∀♡)⁩

"My 2 Teachers"Donde viven las historias. Descúbrelo ahora