"Last part"

474 68 10
                                    

"YoonGi"

یک روز عادی توی مدرسه بعد از مدت ها. معده ام هنوزم درد می کرد و کمی وزنم اضافه شده بود. یکی فریاد زد.
"هی عجیب!" 
چشمامو چرخوندم. خندید.
" استراحت بهت خوش گذشت؟ "
زمزمه کردم.
"آره، جالب بود." 
ادامه داد.
"چرا نمی خندی، اوه فراموش کردم که افسرده ای."
دستامو جلوی شکمم گرفتم. داد زد.
"چیزی رو مخفی می کنی؟" 
جواب دادم.
"چیزی نیست که به تو مربوط باشه." 
جلومو گرفت و با دست دیگش مچ دستم رو گرفت، پلیورم را بالا زد، با دیدن زخم ترسید و فرار کرد.

همونطور که انتظار داشتید شروع کردم به گریه کردن و دویدم سمت حموم. دستم‌ روی شکمم بود و گریه کردم.
"کاش شما هم اینجا بودید!" 
"یونگی؟!"
صدای آشنای زنونه ای شنیدم، خانم یانگ. 
یانگ پرسید.
"حالت خوبه؟"
من فقط به گریه کردن ادامه دادم، در رو باز کرد.
"تو خوبی عزیزم؟"
پرسید.
"ن- نه"
و بیشتر گریه کردم.
" به من بگو چه اتفاقی افتاده.  اونها -تهیونگ و جونگکوک- اذیتت کردن یا..."
حرفش رو قطع کردم.
" من کسی رو از دست دادم که حتی ندیدمش!"
" منظورت چیه؟" 
پرسید. به شکمم اشاره کردم.
"اونا رو از دست دادم." 
با توان بیشتری گریه کردم.
" اوه عزیزم، خیلی متاسفم!"
گفت و من رو بغل کرد.

_______________🌸🍑_______________

خب اینم از پایان این فیک.
پایانش عجیب بود ولی خب انگار نویسنده دیلیت کرده بود چون یه فیک دیگه هم داشت و آخرین چیزی که توی مسیج بورد نوشته بود، از اینکه بخاطر نوشتن فیکشن مسخره اش میکنن ناراحت بود و اینا.
ممنون که تا اینجا همراهمون بودید🥳🥰

"My 2 Teachers"Where stories live. Discover now