سلاااام من اومدم....وت و کامنت فراموش نشه 💋
.
.
.از ترس احمقانه ترین لبخند زندگیمو زدم و امیدوار بودم جواب بده و وقتی گوشاش و بدنش به حالت عادی برگشت آهی از سر آسودگی کشیدم....
وقتی خیالم از اینکه همه چی مرتبه راحت شد پتو رو بالا کشیدم و به سمت مخالف کوکی روی پهلوم خوابیدم و امیدوار بودم کاری به کارم نداشته باشه ولی وقتی گرمای کشندهی تنشو پشتم حس کردم خودمو مرده فرض کردم!
-از چی ترسیدی تهیون؟
یعنی نفهمید از خودش ترسیدم؟ توله خرگوش فریک دیوونه!
-عا...هیچی...
-میخوای کوکی بغلت کنه تا نترسی؟
فقط همینو کم داشتم!! این توله خرگوش فسقلی که از سایه ی خودشم میترسه میخواد منو آروم کنه! البته اصلا فسقلی نیست اغراق کردم!
بعد از چند ثانیه از پشت محکم بهم چسبید....اولین باره که کسی اینجوری بغلم میکنه! قسم میخورم گرمای تن لختش میتونه کل بدنمو ذوب کنه...اصلا چرا اینقد داغه؟ ...دستاشو دور شکمم حلقه کرد و سرشو روی شونم گذاشت. نفسای داغش گردنمو قلقلک میدادن. اون خرگوش احمق هیچ ایدهای نداره که داره چیکار میکنه؟!! راستش نمیخواستم اولین باری که کسی اینجوری بغلم میکنه با یه غریبه هدر بره ولی همه چیز دربارهی کوکی متفاوته! خیلی عجیبه چون با اینکه میدونم اون بچه از سایهی خودشم میترسه الان تو آغوش محکمش احساس امنیت میکنم...
.
.
.
بیدار شدم و خواستم آماده ی سرکار رفتن بشم ولی به محض تکون خوردنم کوکی متوجه شد و منو محکم گرفت. آروم به طرفش چرخیدم. دیدن صورت سفید و بینقصش ، پلکای بستش و لبای صورتی و ظریفی که از هم باز شدن واقعا وسوسه انگیز بود...اون خیلی معصومانه خوابیده و من هنوزم دوست دارم لبای خرگوش معصوممو از جا بکنم!بعد از چند دقیقه خیره شدن به کوکی میخواستم بلند شم که دیدم داره دهنشو تکون میده... حالتش یه جوری بود انگار داشت چیزی رو میجوید...آیگووو...خرگوش بامزه و خنگ من! حس کردم باید اون لحظه لبای لطیف و وسوسه انگیزشو لمس کنم پس دستمو با احتیاط جلو بردم و انگشت شستمو روی لباش گذاشتم. خدای من...این لبا به طرز غیرقابل باوری نرمن! باید دستمو عقب میکشیدم وگرنه باعث بیدار شدنش میشدم ولی وقتی خواستم انگشتمو عقب ببرم دستمو گرفت و انگشتمو داخل دهنش برد! خدای من اون هنوز خوابه! انگار طلسم شده بودم و نمیتونستم از جام تکون بخورم چون محض رضای فاک جوری که اون انگشتمو میمکید در حین معصومانه بودن خیلی سکسی بود! من نباید با حرکات این بچه خرگوش تحریک بشم!! دستمو محکم از دهنش بیرون کشیدم ولی با حس خالی شدن دهنش بیدار شد و بلافاصله شروع به گریه کردن کرد!
-آیگو کوکی...چی شده؟
صدای گریه کردنش و دیدن اشکاش برخلاف همیشه قلبمو فشرده میکرد پس به طرفش رفتم و سرشو رو سینم گذاشتم و گوشای خوابیدشو آروم نوازش کردم
![](https://img.wattpad.com/cover/310347432-288-k279884.jpg)
YOU ARE READING
My Naughty bunny (Vers)
Fanfictionبه اکلیلی ترین بوک واتپد خوش اومدین... 🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈 غرق دیدن اخبار بود که با حرکت عجیب و جدید کوکی شوکه شد. اون خرگوش کیوت و دوست داشتنی از روی زانوش بالا رفته بود و حالا داشت پایین تنشو محکم به زانوی تهیونگ میکوبید و...