Author's povاون شب همگی با هم مشروب خوردن و تنها کسی که مست نبود خرگوشی بود که بین آدمایی که مست بودن و بیاراده میخندیدن حسابی ترسیده بود و بغض کرده بود.
-ه...هیونگ...
جیمین و یونگی بیاراده میخندیدن...
-جاااانم عزیز هیونگ! بیا بغلم کوکییییی....
-جیمی...جیمی! کوکی اینقد خوبه که باید حتما یه بار تریسامو امتحان کنیم پسر.....
-پس...پس تهیونگ چی یونگی؟ تهیونگ چی میشههههه؟
تهیونگ لنگ لنگان به اون دو نفر نزدیک شد
-خف...خفههه شین میخواین تنهایی از خرگوش من لذت ببرینننن احمقا!!
-بچهها من یکم علف با خودم دارم...
-آخ جووون بساط خوش گذرونیمون جور شد!
-شتتتت زود باش یونگی!
از ترس گوشای مخملیش خم شده بودن و میلرزیدن و حتی ذرهای احساس امنیت نداشت.
-ت..تهیون...هقق...چرا اینجور شدین هقق...
-بی..بیا بغلم کوکییییی...بیا اینجا پسرررر....
وقتی به این نتیجه رسید که تهیونگم اصلا قابل اعتماد نیست سریع به تنها اتاق آپارتمان رفت و در و محکم بست.
.
.
.نیم ساعت بعد
به خاطر کم شدن سر و صداها میتونست حدس بزنه جیمین و یونگی رفتن ولی هنوز جرئت نداشت در و باز کنه و با رفتارای عجیب و غریب تهیونگ مواجه شه. البته دنیا همیشه وفق مراد خرگوش کوچولومون نبود به خاطر همین در با شدت زیادی باز شد و گوشاش از ترس بالا و پایین پریدن ولی این دفعه برخلاف انتظارش تهیونگ نمیخندید....اون با یه بطری تو دستش که کوکی هیچ ایدهای دربارهی محتواش نداشت سعی میکرد به دیوار تکیه بزنه و تعادلشو حفظ کنه....اخم ناشناختهای تو چهرش بود و اون لحظه کوکی با خودش فکر میکرد که کاش همونطوری فقط میخندید ولی هیچوقت این اخم ترسناک و به کوکی نشون نمیداد!
-ت...تهیون...چ...چی شده؟
-تو چه غلطی کردی کوکی؟
چهرهی تهیونگ سرد بود و هیچ احساسی از روش خونده نمیشد
-ک...کوکی...هیچ...هیچ..کاری نکرده! ک...کوکی قسم میخوره...هقق...
پسرک خرگوشی بیچاره از ترس لکنت گرفته بود و نمیتونست چطور باید با این ورژن تهیونگ مقابله کنه از طرفی هم به خاطر احساساتش به تهیونگ نمیتونست از زورش استفاده کنه. خودشم ایدهای نداشت که چرا جلوی تهیونگ اینقدر ضعیف و آسیب پذیر میشه.
-انقد زر نزنننن!!! تو جلوی اون احمقا....آبروی منو بردی احمق!!!
تهیونگ اون لحظه تمام فکرش درگیر این حقیقت شده بود که جیمین و یونگی دربارهی بلوجابی که به کوکی داده فهمیدن و حس میکرد اونا به خاطر رابطه داشتن با یه خرگوش نادون قراره حسابی مسخرش کنن!
![](https://img.wattpad.com/cover/310347432-288-k279884.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
My Naughty bunny (Vers)
Fiksi Penggemarبه اکلیلی ترین بوک واتپد خوش اومدین... 🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈 غرق دیدن اخبار بود که با حرکت عجیب و جدید کوکی شوکه شد. اون خرگوش کیوت و دوست داشتنی از روی زانوش بالا رفته بود و حالا داشت پایین تنشو محکم به زانوی تهیونگ میکوبید و...