فکرم مشغول بود ولی جملهی بعدی جیمین باعث شد زیردلم بپیچه و کنترل هورمونام کلا از دستم خارج شن!
-هی ته... فکر کن اون ضربه ها رو داخلت بزنه!
بدنم برای چند لحظه با دیدن ضربههای محکم و سریع کوکی و جملهی جیمین داغ شد ولی من کسی نبودم که تو خونهی دوستم سفت بشم یا بخوابم با عواقبش مواجه بشم پس تا اونجایی که تونستم خودمو کنترل کردم
-آیگووو بیخیال جیمین اون فقط یه بچه خرگوش هورنیه بهتره صداش کنمو ببرمش...
-خفه شو ته! میخوای حس و حالشو به هم بزنی؟
ولی من به حرف جیمین کوچیکترین توجهی نکردم
-کوکییی!
درو آروم باز کردم و کوکی از حرکت ایستاد و گوشاش سیخ شدن... نفس نفس میزد و حسابی عرق کرده بود و از قیافش میشد فهمید که هنوز کام نشده و کلافس...
-تهیون... کوکو ناراحته...
شت! حالا چطوری قضیرو جمع کنم؟
-کوکی میخوام ببرمت خونه خرگوشکم...
به طرفش رفتم و خواستم بغلش کنم که با دستاش هولم دادم و اخم بانمکشو تحویلم داد.
-همش تقصیر توعه تهیون!
-چرا عزیزم؟ چی تقصیر منه؟
-تو با کوکی جفتگیری نمیکنی... کوکی با بالشت هیونگش جفتگیری میکنه ولی تو نمیزاری!!
-کوکی... عزیزم...نمیشه با بالشتا جفت گیری کرد...حالا دیگه آماده شو...
لباش آویزون بود و کلا رو مود قهرش بود که من هیچ ایدهای نداشتم چیکار کنم!
اگه زن بود ... یعنی خرگوش ماده بود...یعنی یه خرگوش نمای ماده بود...فاک...دارم چی میگم؟! ولی اگه جنس ماده بود میشد به این فکر کرد که پریوده!
با لبای آویزونش به طرف جیمین رفت و بغلش کرد.
-هیوونگ..اون هنوز نمیخواد با من جفت گیری کنه...من با اون فیلما همهی مدلای جفتگیری آدمارو یاد گرفتم ولی اون...
شت! پارک جیمین پوستتو میکنم!
-نگران نباش عزیز دل هیونگ بهت قول میدم که بزودی لنگاشو برات...
-پارک جیمینننن!!!!
-چه مرگته؟ انتظار داری هیونگش کمکش نکنه به خواستش برسه؟؟
دست کوکی و گرفتم و دنبال خودم کشیدم
-تو باورنکردنیای پارک جیمین!
.
.
.
تصمیم گرفتم یکم کوکی رو با محیط اطراف و آدما آشنا کنم پس ترجیح دادم یکم تا خونه پیاده روی کنیم. تیپ بامزش و قیافهی سردرگمش باعث میشد همه بهش خیره شن مخصوصا خانوما...که البته من از این موضوع اصلا راضی نبودم! اون توی اون تیشرت و شلوارک آبی و کلاهی که هیچکی نمیدونست توی این گرما به چه مناسبتی روی سرشه، واقعا کیوت و ملوس به نظر میرسید.
![](https://img.wattpad.com/cover/310347432-288-k279884.jpg)
YOU ARE READING
My Naughty bunny (Vers)
Fanfictionبه اکلیلی ترین بوک واتپد خوش اومدین... 🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈 غرق دیدن اخبار بود که با حرکت عجیب و جدید کوکی شوکه شد. اون خرگوش کیوت و دوست داشتنی از روی زانوش بالا رفته بود و حالا داشت پایین تنشو محکم به زانوی تهیونگ میکوبید و...