سلاممم من اومدم... وت و کامنت فراموش نشه 💋
.
.
.یکم طول کشید تا افکارمو جمع و جور کنم و بالاخره بتونم جمله بندی کنم ولی بالاخره انجام شد.
-کوکی...ببین... الان..نمیشه...یعنی ما نمیتونیم کوکی...
قیافهی مات و مبهوتش نشون میداد که از حرفام حتی کلمهای رو متوجه نشده. البته حق داشت چون من خیلی کلی صحبت کردم ولی به منم حق بدین چون خیلی هل شده بودم!
توی همون حالتی که بودیم با لگنش ضربهی محکم دیگه ای به پایین تنم زد. قسم میخورم که کل بدن این بچه خرگوش از سیمان ساخته شده چون احساس درد وحشتناکی بعد دو تا ضربهای که زد داشتم. بطور غیرمنتظره با دیدن اینکه به حرفام گوش نمیکنه از کوره در رفتم و یه سیلی محکم بهش زدم ولی همون کافی بود که توله خرگوش نازنازی و لوس منو تا حد مرگ ناراحت کنه و اشک تو چشمای درشتش جمع شه. محض رضای فاک اون بچه خیلی معصومه نکنه جیمین چیزی بهش گفته!
-کوکی منو نگاه کن!
سرش هنوز پایین بود و تو چشمام نگاه نمیکرد فقط آروم و بیصدا اشک میریخت.
-گفتم منو نگاه کن خرگوش نادون!
صدامو این دفعه بالاتر بردم و با چشمای اشکیش و قیافهی ترسیدش بهم خیره شد. بخشی از وجودم دوست داشت بغلش کنه و اونقدر گوشای خمیدشو نوازش کنه و ببوسه تا آروم شه ولی اگه الان باهاش محکم برخورد نمیکردم قطعا در آینده کارای بدتری میکرد! چی میشه اگه یه بار من کنترلمو از دست بدم و اجازه بدم اون بچه خرگوش منو به فا... خدا لعنتت کنه تهیونگ! حتی نمیخوام بهش فکر کنم!
-کی این چیزارو بهت یاد داده هان؟
-هی.. هیچکی...ق... قسم میخورم..هقق
قسم میخوره؟ از کی تا حالا این توله خرگوش فسقلی برای من قسم میخوره؟
-قسم دیگه چیه؟ اصن به چی قسم میخوری؟
-نم...نمیدونم تهیون... هقق....تو فیلم خانمه به دوستش گفت قسم میخورم دوستشم حرفشو باور کرد..هقق...
سطح حماقت این خرگوش و اگه بخوایم با درصد حساب کنیم قطعا نود و نه درصد و نیم میشه!
-چ..چرا اینجوری نگاه میکنی نکنه باورت... نمیشه؟
-نه! نمیشه!
حقیقتا باورم شده بود ولی یه حسی توی وجودم همیشه دوست داشت واکنشاشو ببینه.
-خب پس فاک یو تهیون هقق...
-چی گفتی؟ بیا اینو بخور اصن!
-چ..چیو؟
-فقط خفه شو و فعلا از جلوی چشمام گم شو!
-هویجه؟
-چی میگی احمق؟
![](https://img.wattpad.com/cover/310347432-288-k279884.jpg)
YOU ARE READING
My Naughty bunny (Vers)
Fanfictionبه اکلیلی ترین بوک واتپد خوش اومدین... 🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈 غرق دیدن اخبار بود که با حرکت عجیب و جدید کوکی شوکه شد. اون خرگوش کیوت و دوست داشتنی از روی زانوش بالا رفته بود و حالا داشت پایین تنشو محکم به زانوی تهیونگ میکوبید و...