Taehyung's pov
صبح روز بعد
با کمردرد شدیدی که مطمئن بودم باعث میشه به این زودیا نتونم راه برم از خواب بیدار شدم در حالیکه صورت معصوم کوکی با پلکای بسته روبه روم بود ...سینش یه آرومی بالا و پایین میرفت و طبق معمول همیشه داشت چیزی رو که فقط خدا میدونه چیه میجوید... جوری خوابش برده بود انگار نه انگار که عامل بدبختیمه!
وقتی روی تخت نشستم به یه حقیقتی پی بردم اونم این بود که....
نمیتونم پاشم فاااک!!!
وقتی چشام به چهرهی آروم کوکی افتاد و فهمیدم که چقدر راحت و بدون درد خوابیده دوست داشتم کتکش بزنم! اینقدر برای تکون خوردن تلاش کردم که کوکی هم بیدار شد. چهره ی خواب آلود و گیج صبحش بامزهترین چیزیه که آدم میتونه صبحشو باش شروع کنه ولی من عصبانی تر از این حرفا بودم.
-هی خرگوش فاکرررر.... من نمیتونم پا شم!
درحالیکه چشماشو به زور باز نگه داشته بود با صدای خش دار صبحگاهیش جواب داد:
-خب پا نشو تهیونگ چرا اینقدر جیغ و داد میکنی؟
نیشخندی به حماقتش زدمو و صدامو بالاتر بردم:
-چون دررررررد دارممم!! دوست دارم به خاطر وحشیگریای دیروزت لهت کنم فهمیدی؟؟
سکوت و لبخندش داشت آزارم میداد آروم به طرفم اومد و دستاشو از پشت دورم حلقه کرد و سرشو روی گودی گردنم گذاشت.
-ولی اینکارو نمیکنی... میدونی چرا؟
لاله.ی گوشمو داخل دهنش برد...داغ بود...مثل جهنم...من نباید الان تحریک شم! همینجوریشم بدن درد دارم...نفسشو خالی کرد که باعث شد بدنم لرز خوشایندی بگیره..با آرامش ادامه داد:
-چون تو عاشقمی تهیونگ!
لعنتی! اون میدونه من عاشقم...نقطه ضعف دادم دستش! نباید کمبیارم!
-نه! من عاشقت نیستم!
-برای همینه که دیروز یه ساعت و نیم زیرم بودی و وسط پات میکوبیدم؟
باورم نمیشد که این فاکر، خرگوش معصوم منه! اون با همین جمله باعث شد زیر دلم پیچ بزنه!
-ح...حالا ... هرچی...
با یه حرکت منو دوباره رو تخت انداخت و روم خیمه زد ... با چشای دکمهایش کل اجزای صورتمو رصد میکرد... هروقت که اینطوری از نزدیک بهم خیره میشد مثل احمقا هل میشدم.
-چیه چرا اینجوری به من زل زدی بان بان؟
-ولی من عاشقتم تهیونگ.... جیمینی هیونگ برام توضیح داد عشق دقیقا چیه... همه ی علائمشو دارم...
حس میکردم صورتم داغ و قرمز شده و نفسام به شماره افتاده. اون جوری داشت راجع به عشق صحبت میکرد که انگار داره راجع به یه مرض مسری و لاعلاج حرف میزنه. البته شایدم باشه...
ESTÁS LEYENDO
My Naughty bunny (Vers)
Fanficبه اکلیلی ترین بوک واتپد خوش اومدین... 🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈 غرق دیدن اخبار بود که با حرکت عجیب و جدید کوکی شوکه شد. اون خرگوش کیوت و دوست داشتنی از روی زانوش بالا رفته بود و حالا داشت پایین تنشو محکم به زانوی تهیونگ میکوبید و...