سلاااام خواستم سوپرایزتون کنم...اگه دوسش دارین لطفاً حمایتش کنین و نظر بدین تا زود زود آپ کنم🐰♥️
.
.
.
جیمین گوشی و قطع کرد و من زیر چشمی به پسری که با چشمای گردش و گوشای بلند شدش با اشتها در حال جویدن هویج بود نگاه کردم. چرا اون اینقد جذاب و بامزس؟ این عادلانه نیست! ولی من...من نمیتونم اونو نگه دارم...من از پس هزینه های خودمم به سختی برمیام...اصن از کجا معلوم اون کوکی باشه! شاید اون فقط یه غریبهی دیوونس...ولی چطور از خونهی من سر دروورد؟ خدای من!! باید یه چیزی تنش کنم!! چرا نمیفهمه که لخته؟! چرا خجالت نمیکشه؟! قبل از اینکه جیمین بیاد باید یه کاری کنم وگرنه فکر میکنه که من یه منحرفم! کمی بهش نزدیک شدم و صداش زدم-هی تو...
درحالی که آخرین ذره ی هویجشو میجوید بهم نگاه کرد...چون دهنش به طرز بامزه ای پر بود نمیتونست حرف بزنه ولی با چرخوندن سرش به طرفم و بالا رفتن گوشاش فهمیدم داره بهم توجه میکنه
-باید یه چیزی تنت کنم...تو لختی...
سرشو تکون داد و چیزی نگفت...به طرف کشوی لباسم توی اتاق رفتم و با دیدن تعداد لباسام ناامید شدم...خدایا مگه من چند تا لباس دارم...حالا باید اونارو با این موجود عجیب تقسیم کنم؟ بالاخره تونستم یه آستین کوتاه و یه شلوارک کهنه پیدا کنم... حقیقتا من از اون لباسام متنفر بودم....رنگ سبز لجنی اون آستین کوتاه و شلوارک حالمو به هم میزد و تن لاغرم همیشه توشون گم میشد پس تصمیم گرفتم اونارو بهش بدم. به طرفش رفتم و اونارو به سمتش پرتاب کردم.
-بیا....اینارو بپوش
با تعجب به اون دو تا تیکه پارچه نگاه کرد و با انگشتای استخوانی و سفیدش اونارو آروم برداشت. من به اتاقم رفتم تا با لباس پوشیدنش راحت باشه ولی وقتی برگشتم با صحنهای روبهرو شدم که نمیدونستم باید بخندم یا گریه کنم یا جوری که انگار زندگیم بهش بستگی داره با مشت و لگد کار اون مرتیکه عوضی خرگوشنما رو تموم کنم!! یا مسیح این دیوونه کنندس!!
اون سرشو از یکی از پاچههای شلوارک خارج کرده بود و به نظر میرسید که داره خودشو با اون خفه میکنه. نفس عمیقی کشیدم تا عصبانیتم بهم غلبه نکنه. محض رضای سگ اون داره منو مسخره میکنه؟؟
-داری چه غلطی میکنی احمق؟
با صدای نسبتا بلندی گفتم و باعث شدم بترسه و تو خودش جمع شه. با چشمای درشتش بهم خیره شد و لب زد
-تهیون....کمک...کن...
بهش نزدیک شدم و اون شلوارک احمقانه رو از سرش خارج کردم ولی وقتی میخواستم اونو پاش کنم چشمم به عضو بزرگ و بلندش افتاد. شت! تهیونگ بهش نگاه نکن ...بهش نگاه نکن.... اون خیلی معصومه... برخلاف میلم چشمامو چرخوندمو شلوارکو پاش کردم. وقتی میخواستم تیشرت و تنش کنم محو عضلات برجسته ی سینه و شکمش شدم...باید لمسشون میکردم....به هر حال یکم دست زدن که عیبی نداره....دستمو آروم روی سینش گذاشتم و آروم حرکت دادم.... میتونستم سفتی عضلات و گرمای کشندشونو حس کنم....زیر دلم تکونی خورد و قلبم به تپش افتاد....این امکان نداره...چرا قلب من با دیدن اندام این پسر خرگوش نما به تپش افتاده؟؟!
ESTÁS LEYENDO
My Naughty bunny (Vers)
Fanficبه اکلیلی ترین بوک واتپد خوش اومدین... 🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈.🌈 غرق دیدن اخبار بود که با حرکت عجیب و جدید کوکی شوکه شد. اون خرگوش کیوت و دوست داشتنی از روی زانوش بالا رفته بود و حالا داشت پایین تنشو محکم به زانوی تهیونگ میکوبید و...