ووت و کامنت فراموش نشه
متن چک نشده
*
تهیونگ چنگال رو به سمت دهانش برد و کمی از پاستای که جنی درست کرده بود رو داخل دهانش گذاشت...با لذت از طعم بی نظیرش چشمهاش رو بست ...دختر راضی از رضایت تهیونگ با خیالی آسوده مشغول خوردن غذای داخل بشقابش شد...لبخندِ محبت آمیزی به تهیونگی که بعد از مدت ها با اشتها غذا میخورد، زد...توی دِلش دعا کرد که کوین مزاحم خلوت دو نفره اشون نشه و توی اتاقش بمونه...دخترک از رفتن لیسا خوشحال بود...نه فقط بخاطر حسادت، از نظرش اون دختر بیش از حد توی زندگی شخصی تهیونگ دخالت میکرد و طرز صحبت کردنش رو بلد نبود
تهیونگ بعد از دو روز هنوز فکرش درگیر خواسته زین بود...اینکه چجوری میتونه به ویلای جونگکوک راه پیدا کنه...اون هم وقتی که عملا هر بار جونگکوک رو با لجبازی پَس زده بود...الان باید یک دفعه میرفت و مثل سِری های قبل خودش رو توی بغل مرد مینداخت و به اتاقش میکشید؟ غرور نداشته اش رو برای چندمین بار جلوی مرد بزرگ تر خُرد میکرد تا بتونه رابطه اش رو با جونگکوک برای مدتی حفظ کنه...حداقل تا زمانی که بالاخره به ویلای جونگکوک راه پیدا کنه
جنی نگاهی به تهیونگی که آب میخورد و توی افکارش غرق شده بود، انداخت و بعد از قورت دادن غذای داخل دهانش ، گفت:
_تهیونگ من یه فکری دارمتوجه تهیونگ به دختر جلب شد ...سرش رو بالا گرفت و منتظر بهش چشم دوخت....جنی چنگالش رو، به روی بشقابش گذاشت و با کمی فکر برای چیدن کلمات کنار هَم ، لب باز کرد:
_جونگکوک بهت چی گفت؟اخطارش در مورد جونگین؟تهیونگ بعد از کمی تعلل جواب داد:
_گفت نمیتونم با جونگین وقت بگذرونم وگرنه_...تهیونگ با ایده ای که به ذهنش رسیده بود، مکثی کرد و به فکر فرو رفت...اگه جونگکوک رو به حدی عصبی میکرد که تهدیدش رو عملی کنه ممکن بود اون رو به ویلای مخفیش ببره؟ از نظر تهیونگ حرف های که مرد زده بود همه اش بخاطر نقشه انتقام و عاشق جلوه دادن خودش بود...امکان نداشت این نقشه جواب بده:
_تو فکر میکنی واقعا منو میدزده؟ یعنی تهدید هاش جدی بوده؟
جنی شونه ای بالا انداخت و با مکث کوتاهی جواب داد:
_نمیدونم...امتحانش ضرری ندارهتهیونگ سَری تکون داد و با نا امیدی سرش رو به پایین انداخت، متفکر گفت:
_درسته ولی نمیدونم باید چجوری از جونگین بخوام با من نقش بازی کنه...میدونی از اینکه بازیش بدم متنفرم...نمیخوام اذیتش کنمجنی لیوان آبش رو برداشت و قبل از اینکه جرعه ای بنوشه، گفت:
_لازم نیست به جونگین بگی...میتونید با هم برید کلاب و خوش بگذرونید...همین برای جونگکوک بس نیست؟اینکه بدونه شما دوتایی باهم رفتید کلاب شبانه؟ اگه قراره آتیش بگیره این بزرگ ترین جرقه برای روشن کردنشه...
YOU ARE READING
𝐂𝐇𝐀𝐑𝐌𝐄𝐑 | 𝐊𝐕 |
Romance_ولت نمیکنم. اینبار از دستت نمیدم. حتی اگه بدونم شب ها وقتی توی بغلت،بین بازوهات جا میگیرم،به امید اینکه خوابش رو ببینی چشم هات رو میبندی! حتی اگه بدونم صبح ها به امید دیدن اون، توی بغلت چشم هات رو باز میکنی! حتی اگه بدونم موقع صدا زدنم،اشتباهی اسم...