PART 16

4.5K 543 793
                                    

ووت و کامنت یادتون نره

متن چک نشده،نویسنده به شدت خسته میباشد و حتی وقت سر خاروندن هم ندارد،باتشکر👀

*

_اشتباه دیدی عزیزم فکرت رو درگیرش نکن

با غیظ سمت زین که با سرعت رانندگی میکرد،برگشت
توی تاریکی و نور کم به چهره خونسردش نگاه کرد و دست مرد رو که ران پاش رو نوازش میکرد پس زد:

_بس کن ...هی چپ میری ، راست میای... عزیزم ،بیبی...بوس و بغل...انقدر بمن دست نزن خوشم نمیاد

خودم خوب میدونم چی دیدم..در هرصورت تَوهم نبوده

زین دستش رو عقب کشید و با انگشتهاش روی فرمان ماشین ضرب گرفت

_باید عادت کنی که جلوی عشقت طبیعی رفتار کنی

تهیونگ دندونهاش رو ، به روی هم سابید و با حرص غرید:

_نمیدونم به چی میخوای برسی

مرد تک خنده ای کرد و سوال پسر رو بی جواب گذاشت

_تو حتی درست صورت رزالی رو ندیدی...رزالی پنج ساله رنگ آسمون رو ندیده...نه حرفی زده نه بیرون رفته...احتمالا خدمتکار بوده!

ماشین مقابل درب آهنی قرار گرفت و بلافاصله در توسط نگهبان باز شد...نگهبان به سرعت کناری ایستاد تا ریئسش وارد عمارت بشه...زین ماشین رو به داخل خونه هدایت کرد و به حرفهای پسر گوش سپرد:

_من دیدم...همون بود...مگه چند تا کُره ای تو لندن زندگی میکنن؟ عجیب نیست برات؟ رزالی خودکشی کرده و نمیتونه حرف بزنه بعد رو تاب میشینه و قه قه میزنه؟ میدونی اگه همه چی یک دروغ کثیف باشه چی میشه؟ ایزلا گفت واکنشی نسبت به اطرافش نداره پس چرا تا من خواستم صورتش رو ببینم پسَم زد؟ واضحه...چون من تو حیاط سالم دیدمش و اون ترسید دروغهاش رو بشه.

زین خندید و سرش رو با تمسخر تکون داد:

_همه چی به این سادگی نیست عشق من

تهیونگ مشت محکمی به روی بازوی عضلانی زین کوبید و با حرص نالید:

_شاید باشه...بهم توجه کن ببین چی میگم...
جونگکوک بخاطر خواهری که هیچ مشکلی نداره از من انتقام گرفته! همه چیز حَل میشه...اگه همه این مشکلات یک سوء تفاهم بزرگ باشه چی؟

زین ماشین رو خاموش کرد و سمت پسری که با امیدواری نگاهش میکرد چرخید:

_پنج ساله بهترین پرستار ها و دکتر ها بالا سر اون دختر ایستادن...بعد هیچکدوم تشخیص ندادن که اون مریض نیست و داره اَدا در میاره؟

𝐂𝐇𝐀𝐑𝐌𝐄𝐑 | 𝐊𝐕 | Where stories live. Discover now