PART 7

4.9K 623 280
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه

3,9کلمه

*

به لیوان آبی که مقابل صورتش گرفته شد نگاه کرد و بعدش به پسری که لیوان رو نگه داشته بود ،نمیخواست بره؟
مونده بود که بشه سوهان روحه آسیب دیده اش؟
دلش به شدت میخواست که تنها بمونه..حقیقتا تهیونگ آدمیه که همیشه گوشه گیر بوده از بچگی تا به الان!
از شلوغی ها دوری میکرد و توی جمع ها حاضر نمیشد...
تنهایی رو بیشتر ترجیح میداد
با وجود دوست های زیادی که داشت،هیچوقت نمیتونست رابطه صمیمی باهاشون برقرار کنه...

درواقع جونگین،لیسا ،یونجون یک جورایی با خواسته خودشون ، رابطه اشون رو با تهیونگ حفظ کرده بودند...
میدونستن تهیونگ چقدر منزوی عمل میکنه و همیشه تنهایی،انتخاب اولش به حساب میاد...
بخاطر عشق و علاقه ای که به پسرک داشتند ، نمیتونستن تک و تنها رهاش کنند یا بهتر بگم دوست نداشتن که پسر رو از دست بدن! اونها تماس میگرفتن و ساعت ها براش حرف میزدند ،به دیدنش میرفتن، با زور به گردش و تفریح میبردنش،به زبون میگرفتن تا دیواری که پسر دور خودش کشیده بود رو، کوتاه تر کنند...

تهیونگ آهی کشید و باخودش گفت کاش اتفاقی میوفتاد تا امروز با این مرد ملاقات نمیکرد..
کاش نمیفهمید و توی بی خبری میموند...حقیقتا ندونستن رو ترجیح میداد...در اون صورت کمتر عذاب میکشید
حالا که فکر میکرد قضیه تا دو ساعت پیش براش خیلی راحت تر بوده!...گاهی ندونستن خیلی بهتر از دونستن بود و تهیونگ برعکس اکثر آدمها ، ندونستن رو ترجیح میداد!

اما خب..به نفعش بود...نبود؟ اگه قضیه رو نمیفهمید باید منتظر می نشست تا جونگکوک به کره برگرده و بلایی بدتر از این حرف هایی که شنیده بود ، به سَرش بیاره...پس یک جورایی به پسر مقابلش بدهکار بود و باید ازش تشکر میکرد...

با صدای زین از فکر و خیال بیرون اومد و حواسش رو به زین داد
_بخور،گلوت خشک شد از بس گریه کردی

بی حرف دست دراز کرد و لیوان بلند رو از دست مرد بزرگتر گرفت و به لبهاش نزدیک کرد ، چند جرعه نوشید..از خنکی آب ،چشم هاش رو بست و از سردی که وارد گلوش شد لذت برد...
خنکی آب باعث شد ،کمی از گُر گرفتگی بدنش کم بشه

لیوان رو دوباره به دست مرد داد و خواست تشکر کوتاهی کنه،اما انگار لبهاش بهم دوخته شده بود..زبونش نچرخید تا حرفی بزنه!
به رفتن مرد به سمت آشپزخونه نگاه کرد...
الان حس خوبی نسبت به زین داشت...تنها کسی بود که از همه ماجرا با خبر بود و تهیونگ میتونست کنارش بدون ترس و اضطراب درمورد جونگکوک صحبت بکنه و حرفهای جمع شده داخل قلب بی قرارش رو به زبان بیاره
مرد، دلسوز به نظر میرسید...
اما جونگکوک کاری باهاش کرده بود که هیچوقت از رو ظاهر ،به کَسی اعتماد نکنه..

𝐂𝐇𝐀𝐑𝐌𝐄𝐑 | 𝐊𝐕 | 𝖥𝗎𝗅𝗅حيث تعيش القصص. اكتشف الآن