PART 21

4.4K 506 530
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه

*


دست مرد بزرگتر رو توی دستی که از استرس یخ زده بود فشرد.
کمی بابت گفتن نقشه زین دودل بود ، کاری که داشت میکرد
هیچ جوره به نفعش نمیشد . بهرحال ممکن بود درصدی زین با عملی نشدن نقشه امشب به این موضوع که شاید پسر جلوی اتفاقات رو گرفته ، شک کنه و دوباره شروع کنه به تهدید کردن و آزار دادنش ولی تهیونگ نمیخواست و نمیتونست یه رابطه تحمیل شده رو با جونگکوک بپذیره ،حتی با وجود اینکه خودش باتم رابطه بود اما این کار عملا یه جور تجاوز به حساب میومد.

چرا باید اون فضا و خفت رو تحمل میکرد؟ تهیونگ حتی با به یادآوردن اسم جیمین هم داغون میشد چه برسه به حضورش کنار جونگکوک و شنیدن اسم اون پسر از زبون مرد بزرگتر...
اگه دست به کار نمیشد و جلوی اتفاق امشب رو نمیگرفت باید تن به خواسته زین میداد و جونگکوک رو به تخت خواب میبرد و دستورات زین رو اطاعت میکرد!
از زین میترسید. هنوز هم وقتی یاد اتفاقی که شب گذشته رخ داده بود ، میوفتاد کل وجودش میلرزید و قلبش فشرده میشد .
زین از روز اول هم ترسناک و عجیب به نظر میرسید اما تهیونگ هیچوقت مرد رو جدی نگرفته بود تا اینکه زین دستور داد اسلحه رو به سمت جونگکوک نشونه بگیرند ....اون لحظه تهیونگ فهمید اعتماد کردن به زین بزرگترین اشتباه زندگیش بوده و هیچ راه خلاصی از این باتلاق وجود نداره

تهیونگ نمیتونست حالا که پای مرگ و زندگی‌ جونگکوک وسط ماجرا بود،زین و عطش انتقامی که توی وجودش لبریز شده بود رو نادیده بگیره...تهیونگ در این لحظه از اون مرد وحشت داشت...با حس کردن عطر مرد و شنیدن صداش هم احساس میکرد راه نفس کشیدنش بسته شده.حتی نمیتونست وجودش رو برای ثانیه ای کنار خودش و داخل فضای اتاقش تحمل کنه
وقتی به هتل رسیدند ،تمام مدت داخل سرویس بهداشتی اتاق سپری کرده بود تا زین از اتاق خارج بشه!
از دست اون مرد هرکاری برمیومد و تهیونگ میدونست اگه قدم اشتباهی برداره ، زین تهدیداتش رو عملی میکنه

اون مرد!
زین به طرز وحشتناکی از جونگکوک متنفر بود..انقدر زیاد که میتونست مرتکب جرم بشه و دوست چندین ساله اش رو به قتل برسونه...اما چرا...چرا زین انقدر از جونگکوک بیزار بود؟ این سوالی بود که مدتها ذهن تهیونگ رو درگیر خودش کرده بود
تهیونگ توی هفت ماه آشناییش با زین ، چند سِری از مرد در این مورد سوال پرسیده بود اما اون از جواب دادن به سوالش طفره میرفت
تهیونگ خیلی سعی کرد در تمام مدتی که داخل ماشین زین طی کرده بودن ، سوالش رو برای بار چندم مطرح کنه اما اینبار فرق میکرد ،اینبار جراتش رو نداشت

_امشب هیچ نوشیدنی نخور...هیچی!

مصمم گفت و به تیله های مشکی رنگ چشمهای جونگکوک نگاه کرد ، اَبروهای جونگکوک بالا پرید و کنجکاو پرسید
_چرا؟مشکلش چیه؟

𝐂𝐇𝐀𝐑𝐌𝐄𝐑 | 𝐊𝐕 | Where stories live. Discover now